سایت همسریابی موقت هلو


ثبت نام در بهترین سایت همسر یابی

با قدم هایی بلند خودمو به در رسوندم و همینکه درو باز کردم ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر کنارم زد و وارد شد . همون جلوی در زول زد

ثبت نام در بهترین سایت همسر یابی - همسر یابی


ثبت نام در سایت همسر یابی هلو

ثبت نام در سایت همسر یابی نگاه عمیقی بهم انداخت و گفت: _ الزم نیست توضیح بدی، خودم همه چیزو شنیدم

سر به زیر به اپن تکیه دادم  صدای زنگ در بلند شد و چند ضربه به در کوبیده شد. با قدم هایی بلند خودمو به در رسوندم و همینکه درو باز کردم ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر کنارم زد و وارد شد . همون جلوی در زول زد به ثبت نام در سایت همسر یابی و گفت: _ وقتی اومدی خواستگاریش، اصرار کردم مرد زندگی ای .گفتم به آقا و تکیه گاه نیاز داری، اون بچه به پدر نیاز داره، بهتر از ثبت نام در سایت همسر یابی برای تو وجود نداره .ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی مشهد، استان خراسان رضوی، ایران تعریفتو کردم تا قانع شد

..بااینکه از اول با ازدواج مخالف بود به خاطر اصرارای منو تو موافقت کرد ولی حاال شرمنده ام کردی پیش دخترم خجالت زده ام که مرد ضعیفی براش انتخاب کردم همینطور عاشقش بودی؟؟

اینطوری به من قول دادی در هر شرایطی پشتش باشی؟؟

ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر همینطور میگفت

ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر همینطور میگفت و میگفت  چند بار سعی کردم آرومش کنم تا بس کنه اما بی فایده بود . با شرمندگی به ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی نگاه کردم، سرش پایین بود و به حرفای ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر گوش میکرد  طاقتم طاق شد . شونه های ثبت نام در سایت همسریابی همدم و تکون دادم و گفتم: _سه ..ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی تقصیری نداره بهش حق میدم حق میدم که گذاشت و رفت .حق میدم خواهش میکنم بس کن .بیش از این شرمنده ام نکن پیشش  ثبت نام در سایت همسریابی متعجب نگاهم کرد که گفتم: تقصیر ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی نبوده .البته نمیگم که بی تقصیره ..

ولی سرزنشش نکن زندگی من به قدری پیچیده ست که مقصر درش زیاده .

قدم تند کردم و به ثبت نام در سایت همسریابی هلو رفتم  اصال نمیدونستم مقصر اصلی زندگیم چه کسیه؟؟خودم؟؟پیمان؟؟ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی؟؟کی؟؟ باید بگم هرکدوم به طریقی مقصریم  دست به دست هم دادیم تا زندگیمونو به گند بکشیم  کالفه لباس عوض کردم  کِ رفت  نفهمیدم ثبت نام در سایت همسریابی ی روی تخت ولو شدم و به سقف خیره شدم  ثبت نام در سایت همسریابی مذهبی وارد ثبت نام در سایت همسریابی هلو شد  به سرعت تو جام نشستم و گفتم: _ منو میبخشی؟؟ به سمت پنجره رفت و بازش کرد

سرشو بیرون برد و نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: _ من با زور وارد زندگیت شدم.مستحق دیدن و شنیدن خیلی از این عاشقانه های مربوط به پیمان هستم  میدونستم دوسش داری ولی باز مصر بودم با من ازدواج کنی  _ دیگه حرفشو نزن امیر بیا زندگیمونو از نو بسازیم.باشه؟؟ جوابی نداد  از تخت پایین پریدم و از پشت بغلش کردم: _ باشه امیر؟؟ ازم دلخور نباش ببخش اگه دلت ازم گرفته می بخشی؟؟

_ بخشیدم که اومدم پیشت  خوشحال و خندون محکم به خودم فشردمش عطر تنشو به ریه کشیدم و زمزمه کردم: _ وقتی نبودی خیلی بد بود .خیلی سخت بود زندگی بی تو معنایی نداره امیر  روی شونه شو بوسیدم و سرمو بهش تکیه دادم  ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی مشهد، استان خراسان رضوی، ایران خوبه که برگشته خوبه که هست خوبه  روز بعد با کشیدن یه خمیازه تو جام غلت زدم، به ثبت نام در سایت همسریابی مذهبی نزدیک شدم تا بغلش کنم که بالشت جای اون تو آغوشم جای گرفت  با کسلی چشامو ماساژ دادم و چشم باز کردم  جای ثبت نام در سایت همسریابی مذهبی بالشتش تو آغوشم بود و ازخودش خبری نبود  نگام روی ساعت چرخید ۰۴ بود، ثبت نام در سایت همسریابی همدم خوابیده بودم . کششی به بدنم دادم و صدا زدم:

_ ثبت نام در سایت همسر یابی؟؟

خونه ای؟؟ صدایی نیومد، موهامو باالی سرم جمع کردم و همینطور که می بستمشون گفتم:

بیداری ثبت نام در سایت همسریابی؟؟

_ حلما؟؟ بیداری ثبت نام در سایت همسریابی؟؟ باز هم صدایی نیومد..ز تخت پایین اومدم، تو خونه سرک کشیدم، کسی نبود  به ثبت نام در سایت همسریابی هلو حلما رفتم، به طور با نمکی روی تختش غرق خواب بود. نمی دونستم امیر کجا رفته  احتماال به استقبال پدر و مادرش رفته  یک ماه قبل از سال تحویل به سفر خارج از کشور رفته بودند و قرار بود امروز برگردند  کاش منو هم بیدار میکرد تا همراهش میرفتم. به آشپزخونه رفتم چای دم کردم و همینکه خواستم از داخل یخچال چیزی برای صبحونه بردارم .نگام به کاغذی که روی درش چسبیده بود، افتاد . از روی یخچال کندمش و با کنجکاوی روی صندلی نشستم و مشغول به خوندنش شدم: _ سالم سلما نمیدونم چه ساعتیه که داری این نامه رو میخونی ولی االن که این نامه رو مینویسم ساعت 1 صبحه برای من که خیلی تا الآن سخت گذشته .دیشب با اینکه کنارت بودم ولی بی خوابی زده بود به سرم تاصبح فقط فکر کردم .البته تو این ۰۴ روز کلی فکر کردم و در آخر تصمیممو گرفتم میدونی تصمیمم چیه؟؟

میخوام برای همیشه از زندگیت برم تو راست میگفتی سلما، من حق نداشتم با بی رحمی تو رو به ازدواج اجبار کنم من فقط خودمو عشقمو میدیدم تو و عشقت برام اهمیتی نداشت فقط دوست داشتم به تو 

مطالب مشابه


آخرین مطالب