به بوق دوم نرسید صدایش آمد. سلام سایت همسریابی بادو خوبی؟ شنیدم چی شده. انشالله بهتر باشن. از بیمارستان خارج شد و نگاهی به این طرف و آن طرف خیابان انداخت. یک اغذیه فروشی آن طرف بود. ممنون من خوبم. بازم ممنون. چی شد؟ چیزی پیدا کردین؟ خب به یکی از بیمارستان ها دیروز رفتم و به هر شیوه ای بود فایل اکسل اون دو سال و گرفتم.
الان سایت همسریابی بادود کجایین؟
نگاهی به سمت راست خیابان انداخت و گفت: حالا چیزی پیدا شد؟ الان سایت همسریابی بادود کجایین؟ از روی خط عابر پیاده به آن طرف خیابان رفت و گفت: کوهسنگی! پس هیچی! راهم دوره! بذارید اینجوری بهتون بگم. سایت همسریابی بادود مطمئنید که اسماتون عوض نشده؟
وارد اغذیه فروشی نسبتا خلوت شد. پشت یکی از میزها نشست و گفت: نمی دونم. ولی فکر نکنم. سایت همسریابی بادو اجازه ی حرف زدن به فواد نداد. مشکوک ادامه داد. یعنی حدست اینه که نیما اسم من و نیاوش و عوض کرده؟ چرا باید همچین کاری کنه؟ این و باید سایت همسریابی بادود بفهمین. کلافه دستی به سرش کشید و گفت: یعنی چی سایت همسریابی بادودی بفهمم؟
پسرجوانی با پیشبند قرمز به سمتش آمد و یک منو به سایت همسریابی بادوم داد. تشکری کرد. سایت همسریابی بادو تا وقتی اسم اصلی شمارو نفهمیم نمی تونیم تحقیقات و شروع کنیم. اگه هم سایت همسریابی بادوی نمی تونین بفهمین مجبور می شم از ثبت احوال. ... با عصبانیت حرفش را قطع کرد و گفت: لازم نکرده سو پیشینه ی مارو در بیارین.
سعی می کنم یک جوری بفهمم. دستش را روی ساندویچ صدف گذاشت. روبه پسر گفت: یک ساندویچ! نوشیدنی؟ چیزی میل ندارم. فواد عینکش را کلافه روی میز انداخت و گفت: پس تا اون روز دار! و سلامتی بده به پدرخونده اتون! سایت همسریابی بادو دندان قروچه ای کرد و با حرص گفت: آقا فواد! گوشی را با حرص قطع کرد.
سایت همسریابی بادوم گوشی را محکم روی میز زد
پسر سری تکان داد و رفت. سایت همسریابی بادوم گوشی را محکم روی میز زد. او نمی فهمید فواد چه پدرکشتگی با سایت همسریابی بادوم دارد. معلوم بود اگر ثبت احوال برود همه چیز خانواده را می فهمد. اسم های قبلی و شناسنامه ای که سایت همسریابی بادوم یک بار هم ندیده بود را در می آورد. همه چیز ثبت شده شده است.