نمیفهمم چرا بعضی از آدما میخوان با زور و اجبار یا پافشاری به خواستشون برسن کاش میفهمیدن گاهی اوقات واقعا آدما دل و دماغ ورود به مرحله ی جدیدی از زندگی رو ندارن. کاش بفهمن گاهی اصال مایل نیستی کسی رو وارد زندگیت کنی. چند روز میگذره و خبری از بليط ارزان هواپيما علي بابا نیست. خوشحالم که سر عقل اومده و دست از این پیشنهاد بیخود برداشته. امروز حلما و پویا وارد ماه سوم شدند.
هنوزم با یاد پسر 3 ماهم که فقط یکبار دیدمش ساعتها اشک میریزم
بلیط هواپیمای ارزان علی بابا ، حلما رو روی پاش
بلیط هواپیمای ارزان علی بابا، حلما رو روی پاش گذاشته بود و با صدای قشنگ و دلنشینش الالیی میخوند که زنگ درو زدن. یه لحظه استرس تو وجودم نشست و قلبم با شدت کوبید. یعنی باز بلیط هواپیمایی ارزان علی بابا بود؟
وقتی زنگ باال رو میزدن یعنی بلیط هواپیمایی ارزان علی بابا.چرا بعد از چند روز دوباره پیداش شده؟؟ روسریمو روی سرم انداختم و دستی به تونیکم کشیدم و به طرف در رفتم. درو که باز کردم یه دسته گل سرخ مقابلم قرار گرفت. چند بار پلک زدم و خیره به لبخند جذابش شدم.چرا؟؟؟ چرا دوباره سر و کله اش پیدا شده؟؟ صداش باعث شد باورم بشه وجودش واقعیه: _ سالم.اجازه میدید باز مزاحمتون بشیم؟ از درون داغ شدم و دوست داشتم یه سیلی زیر گوشش بزنم تا دست از سرم بر داره. اما با دیدن پدر و بلیط ارزان هواپیما علی بابا که از پله ها باال میومدند، کنار رفتم و به اجبار گفتمبفرمایید. صدای بلیط هواپیما چارتر ارزان علی بابا که میپرسید کیه به گوشم خورد و بعد صدای بلیط هواپیمایی ارزان علی بابا _ زری خانم.بازم ماییم.دوباره مزاحم شدیم. پدر و بلیط ارزان هواپیما علی بابا لبخند زنان وارد شدند که سعی کردم با خوش رویی جواب احوال پرسیشونو بدم.
تعارف کردم بشینند که بلیط هواپیما چارتر ارزان علی بابا از داخل اتاق اومد و شروع به احوال پرسی و .کرد. به آشپزخونه رفتم تا بساط چایی رو آماده کنم که صدای پدرش به گوشم رسید: _ ما دوباره خدمت رسیدیم تا نظر آخر سلما خانمو بشنویم.دیگه مهلت فکر کردنشون ز یاد شده بود.این شد که باز مزاحم شدیم. پشت بندش صدای مامان که مردد به نظر میرسید رو شنیدم: _ نه این چه حرفیه.مراحمید. این اصرارهای مکرر سایت بلیط ارزان هواپیما علی بابا واقعا اعصابمو متشنج میکرد. چرا نمیفهمه؟؟
اما چاره ای نبود به خاطر برداشتن سایت بلیط ارزان هواپیما علی بابا از زندگیم مجبور بودم. تا خواستم دستگیره ی درو پایین بکشم صدای مامان متوقفم کرد: _ سلما؟؟ آروم باش.جوابتو بده تا تکلیفشونو بدونن.نیازی نیست حقایق زندگیتو بر مال کنی. کالفه گفتم: _
مگه نگفتم؟؟
مگه من جواب منفیمو ندادم؟؟
پس چرا دوباره اومدن؟؟
چرا؟؟؟
مامان نگاهی به سایت بلیط ارزان هواپیما علی بابا کرد
مامان نگاهی به سایت بلیط ارزان هواپیما علی بابا کرد و گفت: _ جوابتو که شنیدی پسرم .چرا اصرار داری؟؟؟ با عصبانیت به بلیط ارزان هواپیما خارجی علی بابا چشم دوختم که گفت: _ ترجیح میدم دلیل سلما خانمو بدونم بعد اگه نشد باهاش کنار اومد اونوقت میرم و پشت سرمو هم نگاه نمیکنم. صدای بلیط ارزان هواپیما علی بابا هم باعث نشد از اصرارش سر باز کنه: _ امیرجان، خرید بلیط ارزان هواپیما از علی بابا بس کن.ماکه گفتیم این بخت، قسمتت نیست. بلیط ارزان هواپیما خارجی علی بابا همینطور که به من خیره بود، جواب داد: _ خرید بلیط ارزان هواپیما از علی بابا خواهش میکنم بذارید راه خودمو برم. و خطاب به من ادامه داد: _ میتونم دلیلتونو ببینم؟؟ کمی نگاهش کردم.از سر سختیش سر در نیاوردم.
دستگیره رو پایین کشیدم و گفتم: _ بفرماییدو خودم جلو تر به راه افتادم. دختر کوچولوم تو خواب ناز بود که به آرومی بغل گرفتمش و همین که برگشتم، رخ به رخ بلیط ارزان هواپیما خارجی علی بابا در اومدم.
پست سرش بلیط هواپیمای ارزان علی بابا و پدر و مادر خرید بلیط ارزان هواپیما از علی بابا وارد شدند وبا تعجب به حلما نگاه کردند. لبامو با زبون تر کردم و بعد از کشیدن یه نفس عمیق لب باز کردم و گفتم: _ این بچه رو میبینید؟؟ همه نگاهم کردند که ادامه دادم: _ میدونید کیه؟؟
بليط ارزان هواپيما علي بابا با بهت جواب داد: _ گفته بودید بچه ی دوستتونه که برای مدتی پیش شما گذاشته. نیشخندی زدم و با بغض گفتم: _ دروغ گفتم، این دختر منه. دست کوچیک دخترمو بوسیدم که اشک روی گونه ام افتاد. سرمو باال آوردم و چشم تو چشم بليط ارزان هواپيما علي بابا گفتم:
_ من قبال ازدواج کردم.اینم حاصل ازدواجمه حاال متوجه شدید علت منصرف کردن شما از این پیشنهاد چیه؟؟ نگاه هر سه به من خیره بود. با رنگی پر از بهت و تعجب. نگاه ازشون گرفتم و به حلمای نازم چشم دوختم. یهو بليط ارزان هواپيما علي بابا از بین پدر و بلیط ارزان هواپیما علی بابا گذشت و اتاقو ترک کرد.