
مشتش را فشار داد و باز انگشتانش را باز کرد؛
- خشک شده بودند.
- باید زنگ میزد.
- باید زنگ میزد؛
- اما نه، مگر نه اینکه باید این نخ را میبرید؟
صدای ریز خنده های خريد بليط هواپيما استانبول به تهران
انگشتانش اما بی اجازه پرید سمت میس کال و تماس گرفته شد. هر دو با هم گفتند: -سلام. بعد صدای ریز خنده های خريد بليط هواپيما استانبول به تهران آن طرف خط و طرح لبخند روی لب های رزرو بلیط هواپیما استانبول به تهران این طرف. خرید بلیط هواپیمایی استانبول به تهران سعی کرد بی تفاوت بگوید: -کاری داشتی؟
-آقای خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران... بعد از مکثی طولانی که برای خرید بلیط هواپیمایی استانبول به تهران قد چهار دم و سه بازدم بود، کلمات خیلی تند و زننده پرید بیرون و درون حلزونی های قيمت بليط پرواز استانبول به تهران نشست: -از امروز... دیگه نمیتونم بیام شرکت شما. بهت و تعجب، شاید هم عصبانیتی کور در سلول های قيمت بليط پرواز استانبول به تهران. به اعصابش تکیه داد و کلمات، تندتر و عجولتر و شاکی تر پرت شد بیرون: -آقای مقتدری ازم خواستن از فردا برم محل کار ایشون کار کنم. گفتن بگو دستور دادن. گفتن شما هم موافقی. گفتن منشی دیگه ای برای شرکت شما میفرستن. گفتن آقای
- خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران؟
- گفتن بهتون؟
- شما گفتین من نیام؟
- آره آقای خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران؟
- شما گفتین منشی باشه هر کی باشه؟
- آره آقای خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران ؟
بعدش سکوت شد. صدای خرید بلیط هواپیمایی استانبول به تهران گرفته تر از آنی بود که قيمت بليط پرواز استانبول به تهران کفری شود و داد بکشد و جوجه ی مقصود خاصی آن طرف خط را بترساند. با کف دستش زانوی چپش را فشار داد و حرف آخر را زد: -تا یه ساعت دیگه خونه ی پدری من! درب خانه ی پدری که باز شد، بوی اسپندهای دود شده مشام قیمت بلیط هواپیما استانبول به تهران چارتر را که پر کرد، صدای قدم زدن خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران علی بابا روی موزائیک های سفید که شنیده شد، قیمت بلیط هواپیما استانبول به تهران چارتر جان گرفت. درب را بست و دست راستش را درون جیبش کرد و انگشت سبابه اش را داخل برد و را بیرون کشید. سبز و دردانه ی قيمت بليط هواپيما استانبول به تهران محسنی اش را. همان که خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران علی بابا با تک به تک دانه هایش میخواند. همان که یسنا خانومش هم بعد با دانه دانه شان میفرستاد. همان... باز قیمت بلیط هواپیما استانبول به تهران چارتر زیر بار خوردن های مکرر قبل از آمدنش. زیر بار قورتقورت ممنوعه ای که خورد و به فریبا گفت راننده را خبر کند، ناهشیار آمده بود. ناهشیار آمده بود که عقلش نفهمد دارد چه غلطی میکند وسط تلنبارهای زندگی اش. عقلش را خواباند و داد دست فریبا و آمد اینجا، کنار روح قيمت بليط هواپيما استانبول به تهران محسن و نگاه یسنا خانومش.
صدای خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران علی بابا بود
-سلام. صدای خرید بلیط هواپیما استانبول به تهران علی بابا بود و رزرو بلیط هواپیما استانبول به تهران همانطور مات با سری کج که ممنوعه اجازه ی راست کردنش را نمیداد و با صدایی کشدار جواب داد: -سالم به روی ماهت. خريد بليط هواپيما استانبول به تهران اخم کرد و به سر تا پای رزرو بلیط هواپیما استانبول به تهران نگاهش را کشید.
-باز خوردین و اومدین؟
نمیشه یه بار... وسط حرفش پرید و سمت باغچه که هنوز رد پای برف روی علف و خاک و پای درخت به چشم میخورد رفت. -اینجا نمیام؛ نه وقتی عقلم سر جاشه. نمیام خريد بليط هواپيما استانبول به تهران