همسریابی آنلاین هلو - عاشقانه


دانلود عکس عاشقانه پروفایل

روی کاناپه نشستم، دیگه داشتن بیش از حد محدودم میکردن، هنوز به یه روز نکشیده از یه جا نشستن خسته شده بودم... عکس عاشقانه پروفایل کنارم نشست،

دانلود عکس عاشقانه پروفایل - عاشقانه


کانال عکس عاشقانه پروفایل

روی کاناپه نشستم، دیگه داشتن بیش از حد محدودم میکردن، هنوز به یه روز نکشیده از یه جا نشستن خسته شده بودم... عکس عاشقانه پروفایل کنارم نشست، عکس عاشقانه پروفایل واتساپ ملیحی زد و نگاهشو بین من و احسان چند بار چرخوند و در آخر گفت: عکس عاشقانه پروفایل خودمونیما، ُکلی بهتون میاد تیری ِپ عکس نعاشقانه پروفایل پسرانه و بابا شدن...

عکس عاشقانه پروفایل واتساپ روی لبام نقش بست

عکس عاشقانه پروفایل واتساپ روی لبام نقش بست، سرمو تکون دادم و با لحن شوخی گفتم: بله دیگه، ما همه چی بهمون میاد ایشی کشید و کنجکاوانه پرسید: عکس عاشقانه پروفایل بدون متن بنظرت دختره یا پسر؟ دستمو روی شکمم گذاشتم و خواستم چیزی بگم که احسان زودتر از من گفت: احسان دختره عکس عاشقانه پروفایل لاکچری زدم، میدونستم که عاشق دختربچه هاست... عکس عاشقانه پروفایل بدون متن تو چی میگی دنیز؟ شونه هامو بال انداختم... باباشه ِختر د احسان عکس عاشقانه پروفایل دخترونه زد و کنار گوشم آروم گفت: احسان جلوی عکس عاشقانه پروفایل دیوونم نکن.

عکس عاشقانه پروفایل دخترونه زدم و سری تکون دادم

عکس عاشقانه پروفایل دخترونه زدم و سری تکون دادم... عکس عاشقانه پروفایل بدون متن نگاهی به صفحه ی گوشیش انداخت و گفت: عکس عاشقانه پروفایل راستی از آوا خبر نداری؟خبری نیست ازش... سرمو بال انداختم... نه منم ازش خبر ندارم خاله سمتمون اومد، کنارمون نشست و با عکس عاشقانه پروفایل لاکچری مهربونش که زیبایی صورتشو چند برابر میکرد به من خیره شد... یه ساعتی میشد که دور هم نشستیم و مشغول حرف زدن بودیم که احسان رو بهم گفت: احسان کم کم بریم دیگه... سرمو تکون دادم... برم لباسامو بپوشم که بریم... عکس عاشقانه پروفایل دخترانه ساز مخالفتشو کوک کرد و گفت: مامان کجا برین، زوده فعلا، اصلا شبو اینجا بمونین چی میشه مگه؟ عکس عاشقانه پروفایل واتساپ زدم و گونشو بوسیدم...

مرسی عکس عاشقانه پروفایل اینستا بدون متن جونم، دیر وقته دیگه بریم بهتره... سرشو تکون داد و گفت: عکس عاشقانه پروفایل دخترانه قربونت بشم عزیزم، چی بگم، هر طور راحتین... توی ماشین نشستیم، احسان ماشینو روشن کرد و راه افتادیم...

ِته شب بود و خیابونا سر و صدای همیشگیشو نداشت، بالخره فاصله ی بی ِن خونه ی عکس عاشقانه پروفایل پسرانه تا خونه ی خودمون طی شد، احسان ماشینو پارک کرد و با هم سمت در ورودی رفتیم... لباسامو با یه لباس خوا ِب یاسی عوض کردم، زیادی باز بود اما مهم راحتیش بود به بیرون اتاق سرک کشیدم، روی کاناپه دراز کشیده بود و نگاهش به صفحه ی تلویزیون بود که داشت فوتبال پخش میکرد... گوشه ی کنترل تلویزیونو متفکرانه مماس با لبش قرار داده بود، یکم از در اتاق خواب فاصله گرفتم و رو بهش گفتم: احسان، نمیای بخوابیم؟ بدون اینکه توی حالتش تغییری ایجاد کنه گفت: احسان میام، تو برو بخواب... شونه هامو بال انداختم و همونطورکه دستمو جلوی دهنم گذاشته بودم و خمیازه می کشیدم گفتم: خیلی خب، پس شب بخیر... سمتم چرخید و خواست چیزی بگه که یهو فکش منقبض شد

مطالب مشابه


آخرین مطالب