سایت همسریابی موقت هلو


رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران فروردین 1402

رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران  جونم دختر نازم تو بغل رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران هرچی دوست داری گریه کن فدای گریه هات بشم .دیدی پیدات کردم دیدی

رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران فروردین 1402 - بلیط هواپیما


رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران از سایت

اما اون فقط میخندید. قهقه های بلند و طوالنی میزد. دستشو به طرف لبام بردم تا ببوسم که ازم فاصله گرفت و دوید. از روی برگهای بلند و خشک وسط جنگل بلند شدم و بلند گفتم: _ نرو .برگرد پیش من. خندید و دوید که صداشو شنیدم: _ بیا پیدام کن. چند بار صداش تو جنگل پیچید.پیراهن بلندمو باال گرفتم و به طرفش دویدم: _ نرو خرید بلیط هواپیما از سیدنی به تهران تو تنها نذار. همونطور که می دوید به سمتم چرخید و گفت: _ قایم میشم بیا پیدام کن...بیا خرید بلیط هواپیما از سیدنی به تهران. با گریه فریاد زدم: _ نرو دخترم نرو.... باز صداش تو گوشم پیچید:

خرید بلیط هواپیما از سیدنی به تهران باالی سرم

_ پیدام کن....بیا پیدام کن.... با جیغ بلندی که کشیدم از خواب پریدم. خرید بلیط هواپیما از سیدنی به تهران باالی سرم ایستاد و گفت: _ چیشده مادر؟؟ با هول به اطرافم نگاه کردم و زمزمه کردم: _ دخترم....دخترم....

قیمت بلیط هواپیما سیدنی به تهران دستی به پیشانیم کشید و زمزمه کرد: _ خواب دیدی سلما جان....آروم باش. اشکای روی گونمو پاک کردم و باصدای گرفته گفتم: _ آب....آب میخوام. قیمت بلیط هواپیما از سیدنی به تهران برام لیوان آبی ریخت و مقابلم گرفت. ال جرعه سرکشیدم که تقه ای به در خورد. دکتر فروغ وارد اتاق شد و گفت: _ باالخره رفتندا هول پرسیدم: _ کی؟؟ _ افسون وشوهرشو میگم. با ناراحتی گفتم: _ پسرمم بردن؟؟ سری تکان داد. بغض کردم و همینکه خواستم گریه کنم گفت: _ بیارینش. پرستاری که جلوی در ایستاده بود با نوزادی در بغل وارد اتاق شد. با تعجب به پرستار و نوزاد نگاه کردیم. پرستار با لبخند کمرنگی جلو اومد و نوزادو تو آغوش من جا داد. منگ بودم. با تعجب به نوزادی که خواب بود نگاه کردم که صدای دکتر فروغو شنیدم: _ میتونی بری. منظورش به پرستار بود. بعد از رفتن پرستار جلو اومد و گفت: _ اینم دخترت.صحیح و سالم. با دهان باز نگاهش کردم. حال قیمت بلیط هواپیما سیدنی به تهران و قیمت بلیط هواپیما سیدنی به تهران هم چیزی شبیه به من بود که دکتر توضیح داد: _ نتونستم وجدانمو با دادن هر دو بچه به افسون راحت کنم. موقع عمل به فکرم رسید بگم بچه مرده به دنیا اومده. تا افسون باور کنه بچه دومی در کار نیست.به این پرستاری کهدیدی، بچه رو سپردم تا بهش رسیدگی کنه و همراه پسرت از اتاق عمل بیرون اومدم.

حاال این تو و اینم دخترت .کارم غیر قانونیه ولی نباید کسی از موضوع خبردار بشه.خوشبختانه من تا دو ماه دیگه عازمم و مشکلی برام پیش نمیاد. نمیدونستم چی بگم.. همینطور ناباورانه به دکتر خیره شده بودم....باورم نمیشد حالم باورنکردنی بود فقط خدا میدونه چه حالی داشتم. با صدای خوشحالیه رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران به خودم اومدم: _  شکرت که نذاشتی دخترم از دوری بچه هاش طوریش بشه. قیمت بلیط هواپیما از سیدنی به تهران شکرت. بعد به سمت دکتر فروغ رفت و با گریه گفت: _ هر چی از خدا میخوای بهت بده عاقبت به خیر بشی دخترم.

دکتر فروغ با لبخند به رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران نگاه کرد. چشمم به دخترم افتاد وبی توجه به اینکه خوابه به شدت به آغوشم کشیدم و زدم ز یر گریه. اما گریه ای که از روی ذوق و خوشحالی بود. تا به حال اینطور از موضوعی خوشحال نشده بودم. صدای گریه ی دخترم با من هم صدا شد که قربون صدقش رفتم: _ جونم .فدات بشم عزیزم....دختر نازم....قربونت بشم...عزیز رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران  جونم دختر نازم تو بغل رزرو بلیط هواپیما سیدنی به تهران هرچی دوست داری گریه کن فدای گریه هات بشم .دیدی پیدات کردم دیدی باالخره پیدات کردم . یاد خوابی که دیدم افتادم. وسط گریه خندیدم و دخترمو غرق بوسه کردم خوشحالم . خیلی خوشحال  از خوشحالی روی پا بند نیستم.دوست دارم به گوش تمام مردم دنیا برسونم این خوشحالیمو . بگم آهای همه بدونید این کوچولو دختر منه..دختر خود خودم...مال خودمه...قیمت بلیط هواپیما از استرالیا به تهران باالخره صدامو شنیدی...

قیمت بلیط هواپیما از استرالیا به تهران ممنونم ازت ممنونم

قیمت بلیط هواپیما از استرالیا به تهران ممنونم ازت ممنونم  راوی صدای زنگ موبایلش به هوا خواست، از داخل جیبش بیرون آورد و به دست رضا داد: _ ببین کیه؟ رضا به صفحه ی موبایل نگاه کرد و گفت: _ از خونتونه علی بیا. علی سری تکان داد و ماشین را گوشه ای متوقف کرد.به تماسش پاسخ داد: _ بله. صدای مادرش داخل گوشی پیچید: _علی معلومه از صبح کجایی ذلیل مرده؟ پاشو بیا که قراره بریم مالقات سلما.

علی با گیجی گفت: _مالقات سلما؟ مگه کجاست؟

_بیمارستان. علی چشماشو گرد کرد و گفت: _ بیمارستان واسه چی آخه؟ چش شده؟ _ پسر مارو باش!!! د آخه تو نمیدونی بچه زاییده؟ _ بچه زاییده؟ _بله پس چی؟ _ واقعا بچه هاش دنیا اومدن؟ _ آره زود باش بیا تا بابات جوش نیاورده. _ اومدم اومدم. تماسو قطع کرد و گفت:

مطالب مشابه


آخرین مطالب