گفته بود توران 81 سایت همسریابی کارخانه دار است
روزهای بعد هم همدیگر را ملاقات کردیم. دیگر با هم صمیمی شده بودیم. آن قدر صمیمی که هم را به اسم صدا می زدیم. احساس می کردم تنهاست. سايت همسريابي توران آن چه به من می گفت، هرگز نمی توانست به کس دیگری بگوید. در مقابل انتقاداتی که از بورژوازی می کردم، گاه عکس العمل نشان می داد. می گفت: خُب، بله. و من برای آنکه دلخور نشود می گفتم « همه که این طوری نیستند » « انسان موجود عجیبی است گفته بود توران 81 سایت همسریابی کارخانه دار است شاید انتقادات مرا از سرمایه داری، متوجه خودش می دید. از رفتار و عقایدش پیدا بود که در خانواده ای غیرسنتی پرورش یافته است.
هرگز به سايت همسريابي توران ٨١ فکر نکرده بودم
برای همین، بعضی از عقاید من برایش عجیب می نمود. گاه به کودکی می مانست که دلجویی می طلبد: - نمی دانم چرا امروز دلم گرفته. - چرا؟ - نمی دانم. همین طوری. - از دست من ناراحتی؟ - نه. نه. - پس چی؟ - نمی دانم. و من دلدار ی اش می دادم. بدون آنکه بدانم چرا غمگین است. و گاه شادمان یای کودکانه داشت: - چه هوای خوبی است. - پر دود است. - اوه چقدر کلاغ! چه سرو صدایی! مثل اینکه عروسی دارند. - صدایشان اعصاب آدم را خرد می کند. علاقه ام به ما، روز به روز بیشتر می شد. او هم مرا دوست داشت. در که به من هدیه کرده بود، نوشته بود: « دن کیشوت » صفحه اول کتاب دوجلدی تقدیم به او که چون نکیشوت، ساده و دوست داشتنی است هفته ها از آشنایی من راستی من از ادامه رابطه با چه هدفی دارم با می گذشت. او را دوست داشتم ولی آن شب برای اولین بار، این سؤال به تا آن لحظه، هرگز به سايت همسريابي توران ٨١ فکر آیا می خواهم با او سايت همسريابي توران ٨١ کنم ذهنم رسید نکرده بودم.
سایت همسریابی توران 81 وصال می طلبید
اصلاً برنامه ای برای آن نداشتم. موقعیت اجتماعی و اقتصادی ام هم مناسبتی با سايت همسريابي توران ٨١ نداشت. بی آنکه متوجه باشم، در دام سایت همسریابی توران 81 گرفتار آمده بودم و سایت همسریابی توران 81 می طلبید و منطق نمی شناخت. ولی آیا موقعیت من به گونه ای بود که بتوانم از سایت همسریابی توران 81 جدید کنم؟
او دختری ثروتمند بود و من پسری که فقر را بر خویش تحمیل کرده بود. باید از شکاف عمیق طبقاتی که بین خود و او ساخته بودم، می پریدم و این تقریباً محال بود. چند بار دیگر ملاقاتش کردم ولی هربار در بیان آن مطلب، مردد می شدم تا اینکه بالاخره از او سایت همسریابی توران 81 جدید کردم. لبخند همیشگی بر لبانش نقش بست. از او خواستم تا موضوع را به خانواد هاش بگوید. تا روز بعد صبر کردم. وقتی دیدمش، جوابم را از چهره اش خواندم. غم در چشمان توصیف ناشدنی اش لانه کرده بود. چهره اش زیباتر از همیشه می نمود. لبان لرزانش به سخن باز شد: تعجب نکردم. توران 81 سایت همسریابی درست همان گونه که. پدرم با سايت همسريابي توران ٨١ ما موافق نیست » باید، رفتار کرده بود. چه باید می کردم؟ گمان می کردم که می توانم از او برای همیشه خداحافظی کنم ولی بعداً دریافتم علاقه ام به او بیش از آن است که بتوانم فراقش را تاب آورم. باز هم دیدمش. شور و اشتیاق همیشگی را نداشتیم.
می گفت جز من به کس دیگری نمی تواند فکر کند. من نیز چنان بودم. جز او اندیشه ای در سرم نبود. سايت همسريابي توران خیال او افکار دیگرم را می بلعید. به سایت همسریابی توران ۸۱ دوستانم پناه بردم. گمان می کردم می توانم خودم را با آن سرگرم کنم ولی فایده ای نداشت. حالم به هم می خورد. حوصله ام از آن حرف های پوچ و بیهوده، حالم سر رفته بود. آخرین باری که در سایت همسریابی توران ۸۱ شرکت کر دم، گفتم که و سایت همسریابی توران ۸۱ را ترک کردم. شب همان روز، امید به سراغم آمد. مثل به هم خورد همیشه اش حرف می زد. حرف های مفت روشنفکرانه. او هرگز در نمی یافت که چگونه سرمایه داری، مرا در انتخاب فقر یا سایت همسریابی توران، در تنگنا قرار داده است. او مرا جنازه ای خواند که به زودی بوی تعفنش بلند می شود. ناراحت شدم. یادم نیست چه چیزهایی در جوابش گفتم. رفت و دیگر ندیدمش. آن شب اصلاً نخوابیدم. تا صبح فکر کردم. سايت همسريابي توران درونم رزمگاهی بود که در آن دو نیروی عظیم به مقابله برخاسته بودند. نیروی سایت همسریابی توران و نیروی آرمان خواهی. این دو، سايت همسريابي توران سر آشتی نداشتند و هر کدام مرگ دیگری را طلب می کرد.
سایت همسریابی توران جدید در دادگاهی که خود قاضی اش بودم
تا سایت همسریابی توران جدید در دادگاهی که خود قاضی اش بودم، خویشتن را محاکمه می کردم. صبح که برآمد، در رزمگاه اندیشه و دل، پیکر رنجور آرمانخواهی در زیر چکمه های سایت همسریابی توران، آخرین نفس هایش را می کشید. من آرمان خویش را قربانی سایت همسریابی توران 81 کردم. تصمیم خودم را گرفته بودم. آن روز، دوباره را دیدم. هنگامی که می خواستم تصمیمم را بیان کنم، برای لحظه ای مردد شدم. نگاهم به دوردست دوخته شده بود. نه، اصلاً جایی را نمی دیدم. به خودم آمدم. نمی دانم چه احساسی داشتم. نه، خوشحال نبودم ولی با صدای بلند خندیدم. به او گفتم خوشبختش می کنم. گفتم منتظرم بماند. برمی گردم.