عقب برگشت. نمی شناسمش ا ما مطمئنم اگر قرار باشه یک نفر تو رو خوشبخت کنه راستی بهم گفتی از هامون خوشت نمی اد؟ من هنوز خوب توی این دنیا، همین آدمه. مشکوک پرسید: -یزدان ما نبودیم چیا گفتن که بابا موافقت کرد؟
چشمکی زد: گرفت ازم بهت نگم.اما خب قاعدتا حرف های بدی زدی نشد که بابادیگه دیگه... بابا می دونست نخود تو دهن من خیس نمی خوره قول رضایت داد دیگه. خندید. -باشه. شب به خیر. یزدان از آشپزخانه بیرون رفت. یکتا نیز به کارهایش سرعت داد و به اتاقش پناه برد. جواب پیام هامون که گفته بود به خانه رسیده است را با سایت ازدواج در ترکیه و شب به خیری داد و به تخت خواب رف با بلند شدن صدای زنگ گوشی و افتادن اسم هامون روی آن تماس را رد کرد. همه وسایلش را برداشت و چرخی در اتاق زد تا مطمئن شود چیزی را جا نگذاشته است. در دلش غلغله ای برپا بود. از اتاق بیرون آمد و همان طور که با عجله به طرف در می رفت گفت: مامان هامون اومد.
سایت ازدواج در ترکیه جلوی در رسید
سایت ازدواج در ترکیه جلوی در رسید؛
کفش هایش را برداشت که پا کند که نرگس نفس نفس زنان از آشپزخانه بیرون آمد و خود ش را به یکتا رساند. -یکتا گره کفشش را سفت کرد. -جانم؟ -منم میام سایت همسریابی سویل بگیرم براتون. یکتا ایستاد و با دیدن سایت ازدواج سویل در دست Sevil سایت، دلش کمی آرام گرفت. -باشه. بریم. به هامون نیز خبر داد که از ماشین پیاده شود و در البی منتظرشان باشد. از آسانسور خارج شدند، هامون لبخند به لب جلوی آسانسور ایستاده بود. رو به Sevil سایت کرد و با لبخند گفت: سالم Sevil سایت خانوم. صبحتون به خیر. بعد از شب خواستگاری یکتا دیگر اصراری برای مادر خواندن سایت دفتر سویل نکرده بود.
هامون راست می گفت.
خود واقعی اش بیشتر
در دل سایت دفتر سویل
جا کرده بود. بعد از یک ماه
می توانست که سایت دفتر سویل، هامون را اگر بیشتر از یزدان دوست نداشته باشد، کمتر هم ندارد. -سالم پسرم. صبح تو هم به خیر. بیاین از زیر سایت ازدواج سویل رد شین امروز همه چی به خوبی و خوشی برگزار شه. هامون مطیع سر تکان داد. -چشم. یکتا غر زد. -هامون خان دوست داشتین منم تحویل بگیرین. سایت همسریابی ازدواج همدم خندید و هامون نگاهش را به یکتا داد
و جدی سر تکان داد.بزار راه بیوفتیم تو رو هم تحویل می گیرم. یکتا نگاهی به مادرش کرد که بیخیال می خندید؛
لب گزید و چشم غره ای به هامون رفت. لبخند پر رنگی روی لب های هامون نشست
جلو آمد و دو جعبه ای که به دست یکتا بود را گرفت. -من برم اینارو بزارم توی ماشین بر می گردم. با دور شدن هامون سایت همسریابی ازدواج همدم به طرف یکتا برگشت. -حتما برین صبحانه بخورین. با معده خالی نری آرایشگاه، تا عصر ضعف می کنی. -چشم. -آفرین. عصر اگر فرصت شد میایم آرایشگاه اگر نه که همون تاالر منتظرتونیم. حاال بیا از زیر سایت ازدواج سویل رد شو. امروز استرس هم به دلت راه نده. سایت ازدواج سویل را باال گرفت. یکتا بسم اهلل ای گفت و سرش را خم کرد و از زیر آن رد شد. سایت همسریابی سویل را از دست سایت همسریابی ازدواج همدم گرفت؛ آن را روی قلبش گذاشت. چشم بستو در دل گفت: سایت ازدواج در ترکیه یا امروز هوا یکتات رو داشته باش. چشم هایش را باز کرد. دانلود همسریابی سویل چشم هایش اشک آلود بود. او را در آغوش گرفت. -ممنون مامان این یک ماه خیلی اذیت شدین. صدای لرزان و بغض دار دانلود همسریابی سویل در گوشش پیچید. باشم که گذاشتی قبل از بسته شدن چشمم از این دنیا، آرزو های بیست هر کار کردم آرزو و خواسته دل خودم بود. من باید از تو ممنون ساله ام برای عروسیت رو عملی کنم. از آغوش نرگس بیرون آمد.
نرگس سایت همسریابی سویل را از یکتا گرفت
-دورت بگردم.سایه تون صد و بیست سال باالی سر ما باشه. هامون برگشته بود و در سکوت کنارشان ایستاده بود. نرگس سایت همسریابی سویل را از یکتا گرفت و هامون نیز سر خم کرد و از زیر آن گذشت. -ممنونم. -خواهش می کنم پسرم. برید به سالم