سایت همسریابی موقت هلو


سایت اصلی فلاي تودي

فلاي تودي پرواز داخلي پیامک دادم: _ فلاي تودي بليط قطار امشب فلاي تودي پدرت شام دعوتیم.زود بیا لطفا. پیامو ارسال کردم و منتظر جواب موندم ولی خبری نشد.

سایت اصلی فلاي تودي - فلاي


سایت فلاي تودي

تمام این بغض و ناراحتیام به خاطر ساده لوحی خودمه. بخاطر دیوونگی خودمه  بخاطر حماقتمه  زمانی که دلم به حالش میسوخت  زمانی که از ترس اینکه خودکشی کنه قبولش کردم .حاال دارم تقاص اون دلسوزی ها رو پس میدم. حس بدی بهم دست داد. دوست داشتم از این فلاي تودي هتل و زندگی برم بیرون. اشکام پشت هم پایین میریخت و لباس حلمارو نمناک میکرد

. حلما رو روی کاناپه گذاشتم، خودمم کنارش نشستم. دستامو روی صورتم گذاشتم ازخودم  از فلاي تودي تور از این زندگی .از اصرارای امیر و مامان قبل از ازدواج  از بی کسی حلما .از تنهایی خودم .از همه چیز بیزار بودم دوست داشتم از همه ی داشته ها و نداشته هام فرار کنم به جایی پناه ببرم که هیچ کسی نباشه .شبو کنار حلما به سر بردم .دوست نداشتم حاال که فلاي تودي قطار تصمیم گرفته سرد و یخی برخورد کنه، خودمو بهش تحمیل کنم از این کار متنفر بودم. یه جا داخل نشیمن پهن کردم و حلما رو تو بغلم گرفتم و سعی کردم بخوابم.

فلاي تودي هتل خودمم غریب بودم

حتی تو فلاي تودي هتل خودمم غریب بودم.

صبح با نبود فلاي تودي قطار مواجه شدم. زودتر از همیشه رفته بود. از این وضع متنفر بودم. فلاي تودي تماس سرم ازدواج کردم تا آرامش داشته باشم.حاال کو اون آرامشی که محتاجش بودم؟؟همش درد، غصه  حالم از این دنیا و این زندگی به هم میخوره. یک هفته به همین روال گذشت. ظهرا فلاي تودي هتل نمیومد.شب دیر وقت میومد.معموال فقط صبحونه رو توی فلاي تودي میخورد. رفتارش با حلما عوض نشده بود. فقط مشکلش با من بود و بس .

جمعه شب بود که مادر فلاي تودي قطار برای شام دعوتمون کرد. کمی بهونه آوردم ولی خب نمیشه که بی خودی جواب رد داد. قبول کردم و برای فلاي تودي پرواز داخلي پیامک دادم: _ فلاي تودي بليط قطار امشب فلاي تودي پدرت شام دعوتیم.زود بیا لطفا. پیامو ارسال کردم و منتظر جواب موندم ولی خبری نشد. کالفه به اتاق رفتم و لباس های شسته شده ی صبح رو اتو کردم. حتی امروز که جمعه بود، فلاي تودي نموند و تنهامون گذاشت.

بعد از اتو زدن لباسها، تصمیم گرفتم کمی حلما رو به پارک نزدیک فلاي تودي ببرم تا از غرغراش کم بشه. بچه ام خیلی وقته جایی نرفته. لباس پوشوندمش و همراه کالسکه اش به پارک رفتیم. کلی ذوق کرد و یه دل سیر تاب خورد به فلاي تودي پرواز خارجي که برگشتیم شیش عصر بود، با تعجب اتومبیل فلاي تودي پرواز داخلي داخل پارکینگ دیدم. از همیشه زودتر اومده بود و این نشونه ی خوبی بود.

الاقل به پیامکم اهمیت داده.گرچه جوابی ازش دریافت نکردم . کالسکه رو زیر پله ها گذاشتم و کلید انداختم و وارد فلاي تودي پرواز خارجي شدم. حلما رو، روی اولین مبل گذاشتم. صدای آب از داخل حموم بهم فهموند که داره حموم میکنه. یه نوشیدنی خنک آماده کردم و مقداری خوردم و کمی هم به حلما دادم و برای فلاي تودي پرواز داخلي روی اپن گذاشتم. توی این مدت اصال برای حرف زدن پیش قدم نشده بود. کلمه ای حرف نزده بود.زیادی ازش گله داشتم ولی چاره ای نبود. داشتم با این زندگی نکبتی میساختم. درست مثل خود فلاي تودي تور. صدای در حموم اومد و بعد قامتش تو حوله تن پوش مقابل چشام ظاهر شد. سربه زیر خودمو مشغول دادن شربت به حلما کردم و گفتم: _ فلاي تودي بليط قطار.عافیت باشه.

_ فلاي تودي بليط قطار کجا بودی؟؟ چه عجب یه حرفی ازش شنیدم. تو جوابش گفتم: _ پارک. _ چرا خبر ندادی؟ ابرویی باال انداختم و مثل خودش جواب دادم: _ مگه مهمه؟؟ متوجه کنایه ام شد. نزدیکم اومد که گفتم: پنه.بخور تا گرم نشده. _ شربتت روی اُ _ کِی قراره بریم؟؟ _ کجا؟؟ _ فلاي تودي پرواز خارجي مامانم اینا

هروقت تو بگی. _ پس حاضرشو. حلما رو توی بغل گرفت و حین قربون صدقه رفتنش به سمت پارچ شربت رفت. به اتاق رفتم و لباس پوشیدم تو راه بودیم که گفت: به مامانت خبر دادی داریم میریم اونجا؟؟؟

_ نه. _ چرا؟؟؟ _ یادم رفت. گوشیشو از جیبش بیرون کشید و بسمتم گرفت:

فلاي تودي پرواز خارجي نیستم

_ پس خبر بده.نگران نشن. بی توجه گوشی خودمو از کیفم بیرون کشیدم و گفتم: _ خودم زنگ میزنم. شماره ی مامانو گرفتم و بهش خبر دادم که فلاي تودي پرواز خارجي نیستم. متوجه نگاه های زیر چشمی امیر به خودم میشدم ولی اهمیت ندادم. به قدری این مدت ازش دلخور بودم که حد نداشت. حلما توی ماشین خوابش برده بود. فکرم مشغول بود و متوجه نشدم کِی رسیدیم. مادر امیر پذیرایی مفصلی برامون تدارک دیده بود. امیر خیلی سعی میکرد خودشو امشب بهم نزدیک کنه. دلم میگرفت که بخاطر چشم خانواده ش میخواد بهم نزدیک بشه

 یعنی وقتی تنها بودیم باید بی مهری میکرد و درحضور خانواده اش بهم نزدیک میشد؟؟؟

این سهم من از زندگی نیست. از تظاهر متنفرم. سعی میکردم با اخمای یواشکیم بهش بفهمونم از این کارش متنفرم. اون شب با همین دغدغه ها گذشت. اواخر شب به فلاي تودي هتل برگشتیم. حلما رو خوابوندم و توی تخت گذاشتم. لباسمو عوض کردم و خواستم برای خواب به نشیمن برم که فلاي تودي تور مقابلم ایستاد: _ کجا؟؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب