
نگاه سایت جدید همسریابی پیوند و مقتدری برای ثانیه ای دوئل راه انداختند و بعد با تکان دست مهران که دوباره فنجانش را تقریبا کوباند روی میز، نگاه سایت جدید همسریابی پیوند برگشت به چشمان مهران. مهران چشمکی زد که یعنی بی خیال دیگه! دختر اکراد برای عوض کردن حال همه، فنجان قهوه اش را تا ته خورد و بعد برعکسش کرد. کی فال قهوه میخواد؟
آسمان اولین نفری بود که داوطلب شد. بعد هم مقتدری و آخر سر هم مهران که نگاهش انگار نگران ریاکشن های عصبی سایت جدید همسریابی پیوند بود. دختر اکراد فنجان آسمان را گرفت. -علی میبینم تو فنجونت... علی کیه؟
آسمان که انگار با اولین سوال شوکه شده بود، کیفش را روی میز رها کرد و خودش را به رومیزی سفید چسباند. -داداشمه. سایت جدید همسریابی بهترین همسر دست به سینه نشست. -آره منم توفیق زیارتش رو داشتم، اونم زیر دوش آب سرد. مهران نوک بینی اش را مالید. -همون شب که کشتی فرنگی داشتین. سایت جدید همسریابی بهترین همسر نگاهش را به مهران داد و گوشه ی چشمش روی مقتدری بود انگار. دختر اکراد ادامه داد: -مراقب داداشت باش. داره با آدمای بدی میچرخه. دوست ناباب دور و برش میبینم. تو زندگیت سختی کشیدی؛ ولی سختی هات داره تموم میشه. دلت شاد میشه. خوشحالی میبینم تو فالت. حسین، حسن یا همچین نامی دورت هست؟ آسمان کمی فکر کرد و مردد گفت: -نه! سایت جدید همسریابی بهترین همسر داشت فکر میکرد هنوز هم خنگ است.
مهران دست هایش را به آغوشش برد.
به همین زودی حریف کشتیت رو فراموش کردی شاطر راهنما؟
سایت جدید همسریابی هلو نگاهش را از دختر اکراد برداشت
سایت جدید همسریابی هلو نگاهش را از دختر اکراد برداشت و سایت جدید همسریابی آغاز نو نگاهش نمیکرد؛ اما لبه ی نگاهش را حس کرد و سعی کرد چشمانش به هر جایی باشد جز این میز و هر آنچه اطرافش است. به دختربچه ای خیره شد که پیراهن سفیدِ حلقه آستینی پوشیده بود و موهای زرد طالیی دو گوشه بسته شده اش و چشمانش که رنگین کمان رنگ ها بود و پر از اشک بود، انگار و با زبان خودشان به مادرش شکوه میکرد و با یک پایش به زمین میکوفت. دختر اکراد گفت: -پس بگذریم از این اسم!
شانزالیزه، با آن طاق نصرت بزرگ روی سر درش، با آن فروشگاه های برندهای معروف پرادا و دیور و شانل داخل خیابان مونتین در بخش جنوبی اش، با آن درخت های سبز به فلک کشیده و ردیف به ردیف چیده ی نظیر همان ها که سایت جدید همسریابی آغاز نو داخل نقاشی های نصب شده ی کاخ اکراد دیده بود. بوتیک ها، کافه تراس ها، رستوران ها و سینماهایی که زیباییش را دو چندان کرده بود. برای سایت جدید همسریابی هلوی که از دار دنیا به زعم سایت جدید همسریابی آغاز نو تنها خانه ی خودشان و امیرکبیر و دفتر و خانه ی سایت جدید همسریابی امید را گویا دیده بود، آنقدری جذاب به نظر میرسید که تمام چشمانش در ابهت و جمالش غرق بهت و مات زدگی شود که البته از دید سایت جدید همسریابی امید بد نبود. حداقلش این بود که سایت جدید همسریابی امید دور از چشم های خجالت زده ی سایت جدید همسریابی نازیار خوب نگاهش کند؛ مخصوصاً که کنار این مربع های سبزی که در 750 متری ابتدایی این خیابان معروف بنا شده بود رنگ سبز سارافان تنش خوب ست شده بود با طبیعت و چه خوب که سبز و قهوه ای هایش به هم می آمد و سایت جدید همسریابی هلو فکر کرد اصال تا به حال آن خال کوچک کنار ابرویش را ندیده بود و بعد جواب خودش را داد
اصلا از این رفتارهای بچگانه ات خوشم نمی آید سایت جدید همسریابی!
مهران و مقتدری مشغول قیمت گرفتن بودند و البته دختر اکراد را دوش به دوششان میکشیدند برای نظر دادن و سلیقه اش که نقش یک مترجم را داشت بیشتر. سایت جدید همسریابی نازیار با یک قدم فاصله کنار سایت جدید همسریابیی راه میرفت که جفت دست هایش داخل جیب شلوار مشکی کتانش بود و نگاهش به آرم بزرگ بوتیک پرادا و حواسش پیش تنهایی و خلوت خودش و سایت جدید همسریابی حافظون در این شب نورانی در راه الیزه که به قول دختر اکراد در اساطیر از آن به جایگاه بهشتی قهرمانان بعد از مرگ تعبیر میشد. سکوت بینشان را دوست نداشت. هر چند در این خلوت دونفره سکوت هم زیبا جلوه میکرد؛ اما این خیابانِ باغگونه، حرف میخواست و شنیدن و جواب سؤال های بی جواب و آرامشی که سایت جدید همسریابی، این اواخر تنها با فکر کردن به سایت جدید همسریابی حافظون تجربه اش کرده بود. سایت جدید همسریابی.