همسریابی آنلاین هلو - ازدواج


سایت صالحون ازدواج

صالحون ازدواج.. .خودتو به همچین ادم ترسویی نفروش ازدواج موقت صالحین موهایش را به چنگ گرفته بود طوری که رگ های دستش بیرون زده بود

سایت صالحون ازدواج - ازدواج


صالحون ازدواج دارد

چرخیدم گوشی را برداشتم و صدای خشمگین صالحون ازدواج توی گوشم پیچید به اون مردیکه بگو بیاد بیرون سعی کردم صدایم نلرزد و گفتم: کیو میگی ؟

اومد تو نرم افزار صيغه ياب براي ايفون

به پیشانی اش کوبید و گفت: صالحون ازدواج.. .منو خر فرض نکن با چشمای خودم دیدمش همون شاسی بلند مشک ی که اومد تو نرم افزار صيغه ياب براي ايفون گوشی را از دستم گرفت، چیز نمی گفت تنها گوش میداد و خیره ی چهره موسسه ازدواج موقت عارفین بود به اون ب ی پدر مادر بگو بیاد بیرون چرا خودشو قایم میکنه هان؟

کاسه ی زیر نیم کاسه ی مرکز ازدواج موقت دیدار سبز.

اگه کاسه ای زیر نیم کاسه اش نیست چرا دزد شب رو شده ؟ دستم را روی گلوی پر بغضم گذاشتم.. . کاسه ی زیر نیم کاسه ی مرکز ازدواج موقت دیدار سبز.. . گوشی را از دست نرم افزار صيغه ياب براي ايفون کشیدم و غر یدم گمشو ازدواج موقت صالحین اندکی عقب کشید و با صدایی که اندک ی بغض داشت گفت: می بینی ؟ حتی جرات نداره خودشو نشون بده.. . جرات نداره بیاد بیرون بگه منه بیشعور به چه حق ی اومدم در خونه تو عقب عقب رفت و گفت: نفروش صالحون ازدواج.. .خودتو به همچین ادم ترسویی نفروش ازدواج موقت صالحین موهایش را به چنگ گرفته بود طوری که رگ های دستش بیرون زده بود حرف موسسه ازدواج موقت عارفین که حق نبود ؟ بود؟

آن شب تا صبح برف بارید آن شب تا صبح برهان هیچ نگفت آن شب تا صبح چشمانش حرفها داشتند برای گفتن اما نگفت.. . هیچ نگفت و درد به جانم انداخت نگفت و وقتی از خستگی به خواب رفت از تخت پایین رفتم، کاپشنش را به تن کشیدم و به تراس رفتم رفتم که سیگاری اتش بزنم رفتم که تصویر بغض ازدواج موقت صالحین را دود کنم و به هوا بفرستم سیگاری که بلد نبودم حتی پک بزنم را گوشه ای پرت کردم و با رطوبت برف های نشسته توی تراس خاموش شد...

قدم های برهنه ام را روی برف های نشسته کف تراس گذاشتم، با دستهایم خودم را بغل گرفتم و دانه های سفید برف ارام و اهسته روی تن نحیفم می نشستند و موسسه ازدواج موقت عارفین حاال کجا بود ؟ به خانه رفته بود ؟ او هم حتما حالش به مانند من خراب بود اصال مگر حال او چه اهمیتی داشت ؟ باید فراموش میکردم، بغض صالحون ازدواج را فشار جستجوی کاربران صفحه 1 همسریابی موقت هلو رفته مرکز ازدواج موقت دیدار سبز را سکوتش را این ترس افتاده به جانم را سیگار دیگری اتش زدم...

باید سیگار کشیدن را هم یاد میگرفتم پک عمیقی زدم و چشمانم پر از اشک شد و به سرفه افتادم بغضم که ترکید پک دیگری زدم.. . شهر را سکوت برداشته بود، تمام کائنات به احترام برف ریزان حناق گرفته بودند بغضم که از چشمانم چکید سیگار را با حرص به پایین پرت کردم، حس بدرد نخور و آن بوی مزخرفش با هم بروند به درک. .. باید می رفتم به اغوش نرم افزار صيغه ياب براي ايفون و الش این تن را به تن او می سپردم نفس های ب ی جانم را به بوی مردانه و اصیل او می رساندم باید می رفتم او را عمیق نفس بکشم با همه دلخوری پنهانم با همه ترس افتاده به جانم...

لحاف را کنار زدم و از را به اغوش گرفتم تکانی خورد، متوجه ام شد و چرخید اغوش باز کرد و مرا دربرگرفت چرا اینقدر تنت سرده ؟ سرم را پنهان کردم، عاشق زبری های ته ریشش بودم کمی هوشیار شده بود و پرسید: موسسه ازدواج موقت عارفین بوی سیگار میدی ؟ سرش را بلند کرد و در تاریک و روشن اتاق نگاهم کرد و من مظلومانه گفتم: دو نخ از جیبت کش رفتم خیره ام شد و من گفتم: خیلی مزخرفه. .. سیگارو میگم

مطالب مشابه


آخرین مطالب