قول میدم اصال حرف نزنم فقط میخوام صدات رو بشنوم! سایت مجاز همسریابی این آخرین خواسته منه لطفا از من دریغش نکن. شمارهای که باید باهاش تماس بگیری توی گوشی سیو من منتظر تماستم. دوستت دارم... با خواندن هر خط از نامه اش که ایش بیشتر فرو میریخت. لعنت به عشق میانشان، حال به حرف سایت همسریابی مجاز در گرگان رسیده بود. با عقد کردنشان جدایی سخت بود. لب گزید و خیره شد به موبایل درون دستش میان دوراهی مانده بود. نمیدانست کار درست چیست. "گذشته" دو روز از مراسم نامزدی اشان گذشته بود. به خواست او سیاوش مرتب خانه بود. میخواست برای خودش حسابی خاطره سازی کند. سایت همسریابی مجاز در گرگان که از سایت مجاز همسریابی دلخور بود قصد رفتن داشت.
چرا که تمام مدت سایت مجاز همسریابی
چرا که تمام مدت سایت مجاز همسریابی به سیاوش چسبیده بود
و یک لحظه رهایش نمیکرد. هرچند دلیلش را میدانست. پرونده بعداز چندسال به نتیجه های خوبی رسیده بود. سبحانی و دخترش در پاکستان دستگیر شده بودند و مخفیانه به ایران منتقل شده بودند.
پرونده تصادف خانواده سیاوش دوباره به جریان افتاده بود و اینبار دستشان پر بود.
خصوصا که سایت مجاز همسریابی درد و دل تنها سایت مجاز همسریابی را ضبط کرده بود و آن قسمتی که بدردشان میخورد را ضمیمه پرونده کرده بودند. به خواست سجاد، لیال از کارش استعفا داده بود و از ماموریت خارج شده بود.
سایت همسریابی مجاز در خوزستان دیگر کاری در آن خانه با سیاوش نداشت؛ اما با سایت مجاز همسریابی تبیان سخت سایت همسریابی مجاز در خوزستان را در آغوش کشید و زمزمه کرد: -برام دعا کن بتونم از پسش بربیام. لبخند غمگینی زد و گفت: -میتونی!
پس از با یکدیگر اسامی سایتهای مجاز همسریابی رفت و اسامی سایتهای مجاز همسریابی قصد رساندن سایت همسریابی مجاز در گرگان را به فرودگاه داشت. سایت مجاز همسریابی تبیان به سمت اتاقشان رفت. بهترین فرصت برای حرف زدن بود. دنیز با ت یشرت صورتی که رویش طرح قلب بود و با شلوار راحتی سفید رنگ از اتاق مادرش بیرون آمد و با خنده گفت: -زنداداش کجا میری؟ بابا دو دقیقه دل بکنید از اون اتاق. سایت مجاز همسریابی تبیان خندید و گفت: -کار دارم قربونت بشم. دنیز دو دستش را به کمرش زد و پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-آخرش میترسم از اون اتاق سه تایی بیاید بیرون.
سایت مجاز همسریابی تبیان خجالت زده خندید و به سمت اتاقش رفت و گفت: -وروجک، این حرفا به تو نیومده. دنیز با صدای بلندی گفت: -ما که امشب میریم وقتی دلت تنگ شد میفهمی. سایت مجاز همسریابی موقت لبخندی به دنیز زد و وارد اتاق شد و در دل گفت: -خوبه که میرید سیاوش روی تخت دراز کشیده بود. با باال تنه برهنه و شلوارکی به پا داشت.
سایت مجاز همسریابی موقت شالش را در آورد و کنار سیاوش نشست و خیره به سیاوش گفت: -حرف بزنیم؟
سیاوش سرش را تکان داد و کتاب را بست و چهار زانو روی تخت نشست و گفت: -حرف بزنیم. سایت مجاز همسریابی موقت نفس عمیقی کشید و گفت: -برای پرسیدن خیلی دیره اما میخوام بدونم شغلت چیه ؟ سیاوش در سکوت خیره اش بود بعداز چند دقیقه سکوت گفت: -بهت گفتم که شرکت... سایت همسریابی مجاز در ایران میان حرفش پرید و گفت: پلیسا ریخته بودن توی خونه؟
سایت همسریابی مجاز در ایران عصبی
چرا اصال میدونی کجا بودم سیاوش مشکوک نگاهاش کرد و گفت: -مگه خونه نبودی ؟ سایت همسریابی مجاز در ایران عصبی گفت: فیلمنخیر خونه نبودم، برادرت منو مجبور کرد مواد بفروشم تا ازم بگیره همون روز هم دزدیده شدم. نفس های عمیق سیاوش نشان از خشمش میداد. قصد بلند شدن داشت که سایت همسریابی مجاز در ایران دستش را گرفت و گفت: -بشین سیاوش! بخدا کاری با اسامی سایتهای مجاز همسریابی داشته باشی دیگه منو نمیبینی فهمیدی ؟ سیاوش کنترل عصابش را از دست داد و بازوهای تنها سایت مجاز همسریابی را در دست گرفت و محکم فشرد و عصبی غرید: -آخرین بارت باشه منو با خودت تهدید میکنی! فهمیدی ؟ تنها سایت مجاز همسریابی ترسیده سرش را تکان داد و گفت: -سیاوش دستم