دکتر فروغ به دیدنم اومد تا وضعیتمو بررسی کنه. بهم اطمینان داد که روز بعد مرخصم.
وضعیت حلما هم نرمال بود و سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغاز نو روشکر مشکلی نداشت. فقط مشکل بزرگی که داشتم گرفتن شناسنامه واسش بود. باید کسی رو پیدا میکردم که غیر قانونی برام شناسنامه ی حلما رو آماده کنه ) راوی (مهری و زری وارد خونه شدند.
زری با ناراحتی به اطراف خونه نگاه کرد و گفت: _ نمیدونم چی بگم مهری.واسه آینده ی این دختر خیلی نگرانم.کاش بهم گفته بود چه قصدی داره.کاش گفته بود افسون ازش چی خواسته. بسایت های ازدواج موقت و همسریابی آغاز نو اگه میدونستم، به هر قیمتی حاضر نمیشدم زن آقا بشه
سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان ببین
سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان ببین به چه روزی افتادیم.
حاضر بودم بمیرم و سلما ب آینده و زندگیش یه همچین کاری نکنه.سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغاز نو از آقا و خانم نگذره که این بال رو سر ما آوردن. میبینی چقدر بی رحمن؟؟ سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان که خرشون از پل گذشته، نمیخوان ما رو روی زمین سبز ببینن دارم دیوونه میشم سلما .سلما تو چیکار کردی با زندگیت؟؟
..دو روز دیگه اون بچه میدونی چقدر مشکالت واسش میاره؟؟؟
سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان دارم از غصه میمیرم
سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان دارم از غصه میمیرم. مهری شانه های زری را نوازش داد و گفت: _ آروم باش خواهر.تازه حالت روبه راه شده، دوباره میخوای بیفتی تو بستر مریضی؟؟کاریه که شده. سلما دختر عاقلیه، جوش نزن.
_ وای مهری دلت خوشه خواهر.میدونی اگه یه روزی افسون و شوهرش از حلما باخبر بشن.چه بلبشویی میشه؟؟ غصه های ما که یکی دو تا نیست خواهر. کاش می مردم و این خفت و خواری رو نمیدیدم. من به سلما حرفی نمیزنم و نزدم چون وقتی هم که موضوعو فهمیدم باردار بود. نخواستم با سرزنشش حالشو بد کنم. ولی کار بدی کرد نباید درخواست افسونو قبول میکرد. میدونی که چند روز دیگه یه زن مطلقه میشه و مشکالتش هزار برابر.... سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار آخه این چه حکمتیه؟؟؟ به سال نکشید باید طالق بگیره، هزار تا مشکل واسش در آینده به وجود میاد. مهری با افسوس سری تکان داد وسراغ آشپزخونه رفت و همینطور گفت: _ حاال وقت غصه خوردن نیست.بیا زودتر کارا رو بکنیم تا صدای افسون در نیومده. همین موقع ضربه ای به در حیاط خورد و صدا گفتن سایت های ازدواج موقت و همسریابی بلند شد. با آمدن سایت های ازدواج موقت و همسریابی هرسه به کار مشغول شدند و تا ساعتها مشغول جمع آوری اساسیه بودند. نیمه های شب بود که کارتون های اساس و وسایل وسط خانه روی هم تلنبار شدند. با اتمام کارها سایت های ازدواج موقت و همسریابی با خستگی رفت. زری و مهری هم گوشه ای نشستند و تا صبح کمی استراحت کردند. با افتادن نور خورشید داخل خانه، زری چشم باز کرد و از روی موکتی که رویش خوابیده بود با بدنی گرفته و دردناک بلند شد. جای مهری را خالی دید.صورتش را آب زد که صدای مهری به گوشش رسید: _ بیدار شدی؟؟؟ زری نگاهی به مهری انداخت و گفت: _ تموم بدنم کوفته شده. _ حق داری.رو زمین سفت خوابیدیم.منم دست کمی از تو ندارم.بیا خواهر.این کلیدو افسون خانم داد.اینم آدرس. زری کاغذ و کلید را از دست مهری گرفت و گفت: _ سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیارروشکر که بی جا و مکان نموندیم.فقط خواهر یه وانتی چیزی خبر کن این وسایلو بار بزنیم. مهری: _ تو غصه ی اینا رو نخور.من و سایت های ازدواج موقت و همسریابی ترتیبشو میدیم. بیا، این کارت عابر بانکم بده به سلما.بقیه ی پولشه. و در دست زری گذاشت و ادامه داد: _ تو برو پیش سلما.پیشش باش تا مرخص شه.بعدم بیایین به این آدرس.
_ آخه نمیشه که کارا روی دوش تو باشه. _ چرانشه؟؟ برو خواهر.
سلما که به بچه داری وارد نیست. دلم جوششو میزنه. برو پیشش. زری دیگه مخالفتی نکرد و کلید رو به مهری سپرد تا برای بردن وسایل به مشکل نخورند و خودش حاضر شد و راهی بیمارستان شد. وارد اتاق سلما که شد هم سلما و هم حلما را در خواب دید. لبخند تلخی روی لبهای خشکیده اش نشست. به سمت فالسک چای رفت و برای آوردن آب جوش از اتاق خارج شد. قبل از بیدارشدن سلما چای آماده کرد و لیوانی نوشید. پرستاری وارد اتاق شد وسالم دادرف صبحانه را روی میز گذاشت ورفت. زری کنار سلما ایستاد و گفت:
_ سلما بیدار شو مادر.پاشو یه چیزی بخور جون داشته باشی به اون دختر شیر بدی. بلندشو.
سلما چشم باز کرد و با دیدن مادرش لبخند زنان در جایش نشست. وقتی مامان برام تعریف کرد که موضوع خونه حل شده نفس راحتی کشیدم.کارت عابر بانکو هم بهم داد.سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار با این پول خیلی از مشکالتمون حل میشه. بعد از خوردن یه صبحونه مفصل به حلما که بیدار شده بود شیر دادم. تا ظهر منتظر موندم تا باالخره اجازه ی ترخیص داده شد.مامان لباس حلما رو پوشوند و جاشو عوض کرد.باید برای حلما لباس و وسایل تهیه میکردم.همین دودست لباسو هم از سر افسون داشتم.
زمانی که وسایل دوقلوهارو به بیمارستان آوردیم از لباسایی که افسون گرفته بود تن حلما کرده بودن.