
رنگورو اومدی! امیر حسین لب هایش کش آمد و چشمش روی گربه ی سفید-طالیی که داشت از روی درخت میپرید پایین زوم شد
و سرش را تکان داد و زیر لب و از بین دندان هایش غرید: -بس کن مهران! بعد از آینه ی بغل پشت سرش را دید زد.
آسمان سرش پایین بود و سرخ و سفید میشد انگار. مهران تیک آف محکمی زد و سایت همسریابی دائمی هلو تکان محکمی خورد و دستش را گرفت به داشبورد.
ورود به پنل همسریابی موقت هلو شیشه را کشید پایین. -دیشب کشتی فرنگی گرفتی با دختر مردم؟ سایت همسریابی دائمی هلو سرش به مثابه فنر به سمت ورود به پنل همسریابی موقت هلو برگشت که یعنی بس کن. ورود به پنل همسریابی موقت هلو دستبردار نبود به آینه بغل نگاه کرد و ادامه داد: -نه خب! دیدم زدی صورت رو لتوپار کردی، گفتم یه وقت! سایت همسریابی دائمی هلو محکم زد به دستی ماشین و بعد هم محکمتر توبیخ کرد: -همسریابی هلو با عکس! جفت دست های همسریابی هلو با عکس رفت ثبت نام در سایت همسریابی هلو و فرمان رها شد. -خب تسلیم بابا! سایت همسریابی هلو دائم بازدمش را با حرص داد بیرون و آسمان نگاهش به پنجره ی بغل بود و خیابان.
مهران یاس هشت را پیچید.
-حاال کی برد؟! سایت همسریابی هلو دائم
-حاال کی برد؟! سایت همسریابی هلو دائم این بار با دست چپش، مشت محکمی زد داخل پهلوی مهران و مهران، آخ و تپق خنده اش باهم رفت هوا ولی انگار آدم نشد که همانطور که میخندید، گفت: -پخش زنده هم داشتید؟
آخ چی میشد اگه میدیدما! صدای ریز خنده های آسمان از پشت آمد. نگاه سایت همسریابی هلو دائم کشیده شد تا آینه ی بغل. آسمان، دستش را جلوی دهانش گرفته بود و سرش را پایین انداخته بود و صورتش رنگ پلنگ صورتی شده بود! میالد مقتدری داشت میگفت: -فردا من میرم پیش این یارو اسدی اگه گفت یه ماه صبر کنید که هیچ ولی اگه اما و اگر آورد یه پولی میذارم تو جیبش که پرونده رو خارج از موعد به جریان بندازه. سایت همسریابی جدید هلو کاغذ آچهار را از زیر کاغذها جدا کرد و عینکش را روی چشمش جابه جا کرد و خوب روی عدد و ارقامش زوم کرد. -حاال چه عجله ایه؟ بذار کارا رو روال و غلتک خودش بره جلو که چون و چرایی نیارن و سنگ نندازن الی چرخ آسیابمون بعداً. مقتدری استکان چایی را جلو کشید. -سایت همسریابی جدید هلو جان اینقدر ساده نباش برادر من. سود تو این کار به ثانیه میکشه، بالخصوص که رقبا کم نیستن، دیر بجنبیم یکی زیرپایی زده ناکارمون کرده و نفهمیدیم از کی و از کجا خوردیم! تا سروصداش بلند نشده و تنور گرمه باید بچسبونیم! هنوز اونایی که نباید بشنون خبر ندارن که اوضاع آرومه. جناب اکراد فرمودن باید موضوع مسکوت بمونه تا زمانی که تأیید نهایی رو نگرفتیم بعدش یه کنفرانس خبری برگزار میکنیم و اونجا دیگه عشقه. ثبت نام در سایت همسریابی هلو میشه حال رقبا! میالد مقتدری را اکراد، درون سفره ی سایت همسریابی جدید هلو کوبانده بود و گفته بود مادامیکه در این کار خوب جا بیفتی و بفهمی کدام آب را از کدام چاه بکشی بیرون که تلخ نباشد و شیرین باشد، این باید باشد وردستت و راهکارها را خوب بلد است این به زعم خودش دست راست.
مقتدری در حینی که قند دیگری را بر میداشت، گفت: -وقتی رسماً اجازه رو بگیریم و خبر بپیچه که کار دست ماست بَه، چی میشه سایت همسریابی دائم هلو!
سایت همسریابی دائم هلو ارقام را نگاه میکرد
اونجا دیگه صدتا مشت هم بکوبونن تو مالجمون با مخ نمیخوریم زمین! سایت همسریابی دائم هلو ارقام را نگاه میکرد و لب پایینش زیر شیار سبیل های کم پشتش مکیده میشد که صدای تپق خندهای شنیده شد. سرش را که برگرداند آسمان در حال مرتبکردن پرونده های بایگانی بود و شانه هایش میلرزید. سرش را به آرامی برگرداند و با همان لبخند کش آمده اش که نمیتوانست جمعش کند انگار، ثبت نام در سایت همسریابی هلو زیر لبی گفت و رفت پشت درب و از دیدرس سایت همسریابی دائم هلو محو شد. سایت همسریابی دائم هلو کاغذها را گذاشت روی میز و عینک دسته سفیدش را زد باالی تاج موهای مشکی اش. -خانوم ابری دوتا آبمیوه بیار برامون! صدای قدم زدنش آمد و چشم زیر لبش و سایه ای که از کنارش رد شد. بعد هم دست به سینه منتظر نشست.