-به خاطر سمت دست از سرش برداشتم. حالیش کن فقط میتونه َ زن من بشه فقط زن من! همسریابی هلو ورود با صدایی که از شدت گر یه و جیغ میلرزید داد زد:
خشایار عصبی مشت محکمی به دیوار رو به رویش زد و داد زداین آرزو رو با خودت به گور میبر ی.: -مثل ای ن که این کتک هایی که خوردی کمت بود ه آدمت میکنم دختره ی... دیگه خبری هم از کار کردن نی ست میشینی تو خونه. هنوز اشک میریخت و به دنبال راه چاره ای بود. همسریابی هلو ورود سکوت کرد و هیچ نگفت. کتکا تا قدر گریه نکن عصبی میشم. حقش بود این باشه ادم نفرسته که من رو کتک بزنن. در ضمن این و بدون بفهمم پرو از خونه گذاشته بیرون سرش و میبرم میذارم روی و عصبی از خانه بیرون زد. سهیال از جایش برخاست و وارد اتاق پنل کاربری سایت همسریابی هلو شد.
کنار پنل کاربری سایت همسریابی هلو
صورت گرد سفید رنگش خیس از اشک بود. کنار پنل کاربری سایت همسریابی هلو که کنج دیوار نشسته بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود و هق هق میکرد نشست.
دلش به درد آمده بود! این دختر یادگار تک خواهرش بود.
گر یه هایش جگر میسوزاند. آرام و شرمگین گفت: -الهی من پیش مرگت بشم، نب ینم ا ینطوری گریه میکنی. ستاره سرش را باال آورد و با چشمان پر اشکش در چشمان قهوه ای رنگ خاله اش خ یره شد و گفت: -خاله اینجوری نگید؛ شما که مقصر نیستید.
سهیال طاقت نی اورده و ستاره را در خود کشید و تند تند صورتش را بوسه باران کرد و گفت: ببخش دخترم، ببخش. ستاره به اجبار لبخندی زد و گفت: -فدای سرت مهربونم من گذشتم امیدوارم اون باالسری هم بگذره، فقط خاله یه خواهشی دارم! "چند ساعت بعد" تصمیماش را گرفته بود. نمیتوانست با خشایار ازدواج کند. ازدواج آن ها غیر ممکن بود. وارد کافی شاپ شد و پشت میزش نشست. مرتضی سریع با لباس فرم جدید قرمز، مشک یاش جلو آمد و گفت: -سالم آبجی، حالت خوبه؟!
ستاره لبخند زیبایی بر نشاند و گفت: -سالم داداش کوچی که آره خوبم،
آقا همسریابی صیغه موقت تهران اومده؟ -آره خیلی وقته اومده توی اتاقشه، یه آقایی هم پیششه! ستاره سری تکان داد و گفت: -باشه یه لحظه بش ین جای من، االن میام.مرتضی "باشه ای" گفت و ستاره دور شد. چند تقه به در زد و با بفرمایید
همسریابی صیغه موقت تهران وارد اتاق شد و در را بست. با دیدن آن مرد مرموز چشم هایش گرد شد. همسریابی هلو با عکس دختر لبخندی زد. همسریابی صیغه موقت تهران: سالم ستاره جان مشکلی پیش اومده؟! ستاره تند نگاهاش را به همسریابی صیغه موقت تهران که رو به رویش بود و پشت میزش نشسته بود داد و گفت: -سالم با اجازه اتون چند روز مرخصی میخواستم! همسریابی هلو با عکس لبخندی زد و گفت: زیر نگاه های خیره همسریابی هلو با عکس دختر تمرکزش را از دست داده بود ومشک لی نیست چند روز؟! استرس گرفته بود. همسریابی هلو با عکس خندید و دوباره گفت: -ستاره چند روز مرخصی مخوای؟! ستاره به سایت ازدواج موقت رایگان چشم غرهای رفت و سرش را پایین انداخت و گفت: -یک هفته البته شایدم بیشتر شد. -مشکلی نیست ستاره تشکر کرد و خواست برود اما با به یاد آوردن موضوعی دوباره به همسریابی هلو با عکس نگاه کرد و گفت: -میتونم یه خواهشی داشته باشم؟!
همسریابی هلو با عکس متفکر گفت: -البته!
نمیدانست چگونه بگوید! خجالت میکشید اما بعد از ثانیه ای دلش را به دریا زد و گفت: -اگه میشه توی مدت که من نبود م و کسی اومد اینجا سراغ من رو گرفت بگید، اومد تسویه حساب کرد و رفت! حتی اگر گفت پسرخالمه! همسریابی صیغه و سایت ازدواج موقت رایگان هر دو متعجب به ستاره خیره شدند! سایت ازدواج موقت رایگان که سمت راست نشسته بود نتوانست سکوت کند و گفت: -چرا؟ مشکلی پ یش اومده؟! همسریابی شیدایی گونه هایش از خجالت قرمز شد و چیزی نگفت و منتظر پاسخ همسریابی صیغه شد. همسریابی صیغه پس از نیم نگاهی به همسریابی هلو با عکس دختر گفت: همسریابی شیدایی خوشحال زی رلب "بااجازهای" گفت و از اتاق همسریابی صیغه خارج باشه مشکلی نیست خیالت راحت باشه همین رو میگم!
شد و به سمت میز کارش رفت. آن شب کافه خیلی شلوغ بود.
ساعت 10 تایم کاریاش تمام میشد
تایم کاری همسریابی شیدایی مشخص شده بود
و پستش را به یکی از گارسون ها تحویل میداد و میرفت. کافه همی شه تا 12 شب و گاهی بیشتر باز بود اما تایم کاری همسریابی شیدایی مشخص شده بود. ده و ن یم شب بود که همسریابی هلو ورود جایش را با علی عوض کرد. کوله پشتی اش را برداشت و از کافه بیرون زد.
تصمیم داشت مدتی را در مسافرخانه باشد. قرار بود خاله اش به خشایار بگوید او به شیراز برگشته است. کنار خیابان قدم م یزد. عجیب بود خیابان در این وقت خلوت خلو