همسریابی آنلاین هلو - شعر


شعر عاشقانه غمگین از معین

شعر عاشقانه غمگین از شهریار! شعر عاشقانه غمگین بلند! حس کرد مویرگ هایش یکی یکی، دانه دانه گرم میشوند؛ درست مانند اینکه وسط یک دنیا زمستان بوده باشی

شعر عاشقانه غمگین از معین - شعر


شعر عاشقانه غمگین از مولانا

شعر عاشقانه غمگین ترکی هم خندید.

تیغه ای بود که در نبود مادر به دل و جانش میزدند و خریداری نداشت جز یک مرد نامرد که همه ی زمانی را که مجبور بود بیل بزند و شخم بزند و علف بکند، فقط نگاه میکرد و میخندید و هی شعر عاشقانه غمگین ترکی میگفت بهاروند دستام داره خشک میشه و آقای بهاروندش دست به سینه نگاه میکرد که چیزی که عوض دارد، گله ندارد. هی میگفت آقای بهاروند من دارم میمیرم و چنان پوزخندی نثارش میکرد که چه بهتر! کسی که میگوید بیا جر نزنیم، همان بهتر که بمیرد!

شعر عاشقانه غمگین حوله ی گرم شده را روی دست ورم کرده ی شعر عاشقانه غمگین پشتو گذاشت.

چشم شعر عاشقانه غمگین پشتو افتاد

چشم شعر عاشقانه غمگین پشتو افتاد به ساعت شماطه دار روی دیوار. ساعت حدود 11 نیمه شب بود و او کجا بود؟

علی فکر میکرد خواهرش رفته پیش مادر مریضش. وای! مامانش البد فکر میکند دخترش این روزها از فرط غصه، بی حال و بیرمق گوشه ای در حال جان دادن است. -آخ یواشتر! وای دستم! شعر عاشقانه غمگین طولانی با یک دستش حوله را گرفت و با یک دستش روی زمین زیر پای شعر عاشقانه غمگین پشتو و مبل نشست و نگاهش کرد. -خیلی درد میکنه؟ شعر عاشقانه غمگین جدایی به عضالت سفت شده و دردناکش فکر کرد و بعد گفت: -اگه یکی همچین سؤالی ازتون میپرسید، جوابش چی بود؟

صدای شعر عاشقانه غمگین طولانی آمد: -شعر عاشقانه غمگین جدایی؟

دل شعر عاشقانه غمگین جدایی به صدا درآمد که اسمم را صدا زد؟ باز صدای مردانه ای: -ببخشید! شعر عاشقانه غمگین از شهریار!

شعر عاشقانه غمگین از شهریار! شعر عاشقانه غمگین بلند! حس کرد مویرگ هایش یکی یکی، دانه دانه گرم میشوند؛ درست مانند اینکه وسط یک دنیا زمستان بوده باشی و بعد زیر کرسی خانه ی خان جون بنشینی و رگ به رگت گرما بگیرد و حست خوب شود.

همین حسی که راه نفس کشیدنم را بسته و اصلا بد هم نیست گاهی آدم این را بکشد به جای نفس، یک توپ بزرگ، یک حس عظیم جایی میان گوش ها تا قفسه ی سینه ات، قلبت، دلت، حلقت را کیپ میکند. -این چیه؟ بلند گفته بود و شعر عاشقانه غمگین هم روی دو زانو بلند شد. -چی چیه؟ -هوم؟

چشمانش مشکی نیست. -شعر عاشقانه غمگین بلند خوبی؟ آخ باز گفت آسمان!

کجایی بابا که یک مرد دیگر، شعر عاشقانه غمگین طولانیت را شعر عاشقانه غمگین طولانی صدا میکند؟ چرا اینجوری؟

آسش از مانش جداست. سینش را یک طوری میگوید. را طور دیگری میگوید. -میخوای بریم بیمارستان؟

شعر عاشقانه غمگین با تردید دوباره همان زیر مبل

ریز سرش را تکان داد و نتوانست حرف بزند. شعر عاشقانه غمگین با تردید دوباره همان زیر مبل و زیر پای شعر عاشقانه غمگین افغانی نشست و بعد حوله را بیشتر لمس کرد. -فکر کنم حوله سرد شد. بذار برم گرمش کنم. حوله را با احتیاط برداشت و رفت بیرون. در که باز شد، سرمای اواخر پاییز هری ریخت داخل و خورد به صورت شعر عاشقانه غمگین افغانی و درد دوباره جان گرفت میان ماهیچ های چوب شده ی دستش.

شعر عاشقانه غمگین افغانی؟ صدایش کرد با چه جرئتی؟ چرا؟ اصلا چرا به اسم صدایش میکند؟ مگر او شعر عاشقانه غمگین میگوید که او شعر عاشقانه غمگین ترکی بگوید؟ آس... مان... آس... س... س. ..مان... دوباره در باز شد و سرما ریخت به جانش و لرز، تمام بدنش را گرفت

مطالب مشابه


آخرین مطالب