گفت توی کارخونه بابای همسریابی اسلامی رایگان که مایه داره کار میکنه.با دختر صاحب کانال همسریابی اسلامی ام که بشه خواهر همسریابی اسلامی تلگرام ازدواج کرده و از زندگیش راضی بود.بهش گفتم که برگرده اما گفت انگیزه ای. واسه برگشتن نداره.گفت هیچوقت بر نمیگرده سایت همسریابی اسلامی مات حرفهای همسریابی اسلامی تهران شده بود.باورش نمیشد.برای لحظه ای زمان و مکان را گم کرد.
باورش نمیشد همسریابی اسلامی.. همچین کاری کرده باشد
برای لحظه ای انگار مرد...مرد و از این دنیا کنده شد.باورش نمیشد همسریابی اسلامی.. همچین کاری کرده باشد.آخر چرا؟یعنی آن عشق پاک کودکانه اش دروغ بود؟با تکان دست همسریابی اسلامی رایگان باز به این دنیا برگشت.همسریابی اسلامی رایگان مشکوک نگاهش کرد و گفت: چی شد برنامه همسریابی اسلامی؟! مشکوک میزنی؟ او که تازه متوجه موقعیت شد دستپاچه جواب داد: نه! خب فکر میکردم مرده باشه, یا کانال همسریابی اسلامی شده باشه, دزدی, قاچاقچی...اما باورم نمیشد خوشبخت شده باشه.آخه کمتر پیش میاد. آخر فرار عاقبت بخیری باشه خب فرار اون برنامه ریزی شده بود.بین خودمون بمونه اما به من گفته بود که قراره بره پیش همسریابی اسلامی تلگرام.
گویا پسره از همسریابی اسلامی خیلی خوشش میاد
توی کار با هم آشنا شده بودن.گویا پسره از همسریابی اسلامی خیلی خوشش میاد و چند باری سایت همسریابی اسلامی پسره هم میاد سر به پسرش بزنه همسریابی اسلامی رو هم میبینه و اونم از همسریابی اسلامی خوشش میاد.خب. حقم داشتن.همسریابی اسلامی تهران پسر چشم و دل پاک و مورد اعتمادی بود, جنم داشت, جسور بود باورم نمیشه انقدر بیخیال گذاشته رفته پی عشق و حال.کاش حداقل یه زنگی میزد و به مادر . چشم براه بیچارت خبری میداد.بنظرم کارش آخر نامردی بوده. موافقم. اماخب...همسریابی اسلامی تهران لیاقت خوشبختی رو داشت بنظرم رمان برای همیشه موافقم آریا که در گوشهایش را گرفته بود شروع به خندیدن کرد که این خنده رفته رفته تبدیل به قهقه شد