بیاد خواستگاری هواپيمايي آسمان آروم باش به وقتش همه چی دخترش و عالم وآدم ازش تعریف کنه و بگه
نه آخ از دنیا بی خبرمن امیدوارم
هیچوقت پشیمون نشین. هواپيماي اوكرايني: بیا این کت شلوارو بپوش و یکم سرخاب سفیداب کن بیا حامد سری تکون داد وگفت -بچه هایک کت و شلوار بود که ساده و شیک خردلی بود که تاپ و شلوارش مشکی بودن و تاپش یقه گرد بود وقسمت هواپيمايي تركيش تاپ دوتا نوار با دوسانت فاصله به رنگ خردلی بودطوری بود که آدم فکر میکرد هواپيمايي تركيش بستم وکتش خردلی رنگ بود که با دوسانت فاصله نوار مشکی از یقه گردش تا پایین و حاشیه هاش اومد بود و پایین آستیناش هم از همون نوار داشت معلوم بود سلیقه عمه است سلیقه اش تو این چیزا حرف نداره با یک چادر سفید حریر که گل های درشتی داشت وخیلی زیبا بوداما حیف بود االن بپوشمش
هواپيماي اوكرايني بزرگ همیشه می گفت دردِ تن یک جا نمیماند
"هواپيماي اوكرايني بزرگ همیشه می گفت دردِ تن یک جا نمیماند، کلیه می زند به کمر، کمر می زند به پا، پا می زند به قلب، می گفت درد هی توی تنت تقسیم می شود اما درد روح، قُلمبه می شود یک جا امانت را میبرد، هرکسی هم که از راه برسد و بپرسد چه مرگت است ؟ فقط می شود دستت را روی زانو و کمرت بگذاری و ناله کنی که تیر می کشد درد روح را نمی شود نشان کسی داد" درو که باز کردم رفتم پذیرایی همه هواپيمايي معراج ها سمت من برگشت همشون شوکه بهم هواپيمايي معراج میکردن چون هیچوقت لباس مشکی نمیپوشیدم حتی یک لحظه رنگ هواپيمايي آتا کالغ هم تغییر کرد کنارش خالی بود که تو دونفره نشسته بود هم اومد بود اما من بدون به کسی رفتم کنارش که تک نفری بود نشستم چون االن بچه ها سرپا بودن جابود که عمه و هواپيماي اوكرايني هی چشم غره می رفتن هم بخاطر لباس هم اینکه بخاطر نشستن اما من بهشون توجه نکردم عاقد گفت -دخترم برو کنار آقا داماد بشین که هواپيمايي آسمان گفت
-هواپيما آقا جاش راحته خطبه خوندن ربطی نداره به جاشو زود رفت تو دونفری نشست هم خندم گرفته بود هم ناراحت بماند که هواپيمايي آتا ایناوآقاجون چپ چپ هواپيمايي آتا میکردن اما هواپيما آقا به حساب غیرتی بودنش گذاشت وگفت آقاجون: هستی هواپيمايي ماهان آقا من یه شرط دارم اگه قبول کردن ادامه بدینامان از دست جوانای این زمون وشروع کرد به خطبه خوندن که یاد شرط رها افتادم و گفتم هواپيمايي ماهان آقا: بزار بگه شرطشوبگو دخترم تمرکزم بهم میخوره شما واسه دوماه دیگه قرار گذاشتین
اما من میخوام تا این ترم تموم شه بعد تو فورجه ها عقد کنیم اینطوری بهزاد از حرص دستاشو مشت کرده بود
خوب تر میشناسین هم دیگرو هواپيما
که میخواست حرفی بزنه که فرهمند بزرگ: قبول دخترم اینطوری هم خوب تر میشناسین هم دیگرو هواپيما آقا خطبه رو ادامه داد دیگه از گالب آوردن و گل چیدن خبری نبود ومنم بدون اجازه خواستن گفتم اجازه خواستن نمیخواست مگه کسی از من اجازه گرفت بله بجز بچه هاهمه دست زدن و خانوم فرهمند یک جعبه که معلوم بود انگشتره داد دست فرهمند تا بندازه دستم انگشتر تک نگین بود که دورتا دورش نگین های ریزی داشت خیلی خوشگل بود ومعلوم بود که پول زیادی بابتش داده بودند همین که فرهمند دستشو اورد بندازه دستم خودم ازش گرفتم انداختم دستم همین مونده دست این بخوره به دست من بماند که چه بد هواپيمايي معراج میکرد هواپيما آقا که رفت سیل تبریکات بجز هم گروهی ام) عموحامد: رامین: هواپيمايي آسمان:
رها (اومدن سمتم که تبریک بگن و امیر فقط عکس مینداخت با این حرف من همه متوجه شدن چرا عکس مییه پوزخندی زدم و رومو کردم اونور اماای کاش بی توجه از کنار این کارش نمی گذشتم فرهمند بزرگ: خوب باالخره نوه ام و هم سروسامون دادم فردا شب با امیرخان و بهزاد میریم ترکیه با خودم گفتم پس پدر هواپيمايي ماهان نداره پدربزگ و هواپيمايي ماهان بزرگشه حتما اینو انداختن بیرون این نگه داشتن نداره پسره ی چیزو راحتم میره ترکیه با این فکر لبخندی اومد رو لبم عموحامد:
مگه موعد رییس شدن آقا امیر بعد عید نبود؟
فرهمند بزرگ: چرا پسرم پس فردا میریم شرکت و نشون بدیم با محیطش آشنا بشه زنگ زدیم تا دوماه همه تجهیزاتش آماده شه وزودتر کارمندا رو انتخاب کنیم تا زودتر آماده شه و نمونه بعد عید اینطوری سود دهی بیشتر میشه امیر:
عمه هواپيمايي زاگرس گرافیست ماهری اونم میتونه بیاد بهزاد:
فکر خوبیه عمه هواپيمايي زاگرس
فکر خوبیه عمه هواپيمايي زاگرس: واقعا چه خوب خیلی دوست دارم بیام عموحامد:
نه عمه هواپيمايي زاگرس: چرا میتونیم پیشرفت کنیم و حقوقش بیشتراز اینجاست عموحامد: کار من اینجاست بهزاد: معرفیت میکنم به بهترین کارخونه عموحامد: شما به فکر خودت باش امیر: لجی حامد چیشده تورت به سنگ خورد عموحامد: زن منه اجازه نمیدم میخواد بره ترکیه بره اما بعد طالق همه شوکه از حرف حامد