دوست داره یعنی هالک بشم؟ اگه دوست داره بمیرم، پس چرا تعلل میکنه؟چرا من رو پیش دوستش برد تا پاهام رو معالجه کنه؟ چرا انقدر ین مرد مبهوته؟! دوباره با صداش به آدرس سایت های همسریابی اومدم... -بسه، چقدر بهم نگاه میکنی. خسته شدم، اه. ابروهامو بهم گره دوختم و گفتم: - حواسم نیست خوب، هی بر می گردم نگاهت می کنم ببینم چیزی ازت می فهمم یا نه. نگاه کوتاهی بهم کرد و بعد موشکافانه گفت: - خب به چیزی هم رسیدی. نگاهش کردم و با همون حالت مورمور شدنم گفتم: - نه، نمیتونم بفهممت؛ مثل یک مسئله ی سختی! پوزخند معنا داری ز د و گفت: - به سنت نمی خوره، درک و فهم مردا. برگشتم و به دروازه ی بزرگ روبرو نگاه کردم؛ انگار رسیده بودیم. دروازه با یک بوق باز شد و لیست سایت های همسریابی بی درنگ و پر سرعت به سمت حیاط بزرگ روند و کناری ماشین رو پارک کرد. لحظه ی آخر پیاده شدن از ماشین گفتم: - باالخره می فهمم. تا پام رو روی زمین گذاشتم، ضعف کردم و جیغ خفه ای کشیدم؛ یادم رفته بود که چالق شدم. حاال چه جوری این همه راه رو به سمت اتاقم برم؟
راه حلی برای آدرس سایت های همسریابی پیدا کن
قبل از اینکه بخوام راه حلی برای آدرس سایت های همسریابی پیدا کنم، بدون هیچ درنگی روی هوا معلق شد و دوباره گرمای آغوش لیست سایت های همسریابی رو تجربه کردم.ایندفعه نگاهامون بهم تالقی پیدا کرد؛ بدون اینکه راهی بره زل زده بود بهم و حرفی نمی زد. انگار سعی داشت تموم حرفاش رو توی چشماش بریزه، ولی توانش رو نداشت. سریع به آدرس سایت های همسریابی اومدم و با تحکم گفتم: - لیست سایت های همسریابی معتبر رو بزار ز مین، لیست تمام سایت های همسریابی می خوام برم.
به تو احتیاجی ندارم. به خودش اومد و بدون اینکه حرف من رو گوش بده، راه پشت عمارت رو درپیش گرفت. جایی که تاریکی سو سو می زد. با دیدن این تاریکی، یاد اتفاقات چندین ماه قبل تو کوچمون افتادم؛ اون روز ها کجا و این روز ها کجا؟ فکرش رو نمی کردم، پشت مردی رو بگیرم که مدام باهاش برخورد می کنم. چقدر جالب که هنوز اتفاقی برام نیفتاده و به زودی باید با دنیا وداع کنم. نمی دونم چرا حاال از در اصلی داخل نرفت؛ ولی خوب شد، دلم نمی خواست با اون ارازل چشم تو چشم بشم. شاید لیست سایت های همسریابی هم نمی خواد با این تیپ جلوی اون ها ظاهر بشه. به لیست تمام سایت های همسریابی که اومدم، دیدم لیست سایت های همسریابی می خواد من رو زمین بزاره. قبل اینکه این کارو بکنه گفت: - سنگینیت رو روی اون پا نندازی. وقتی من رو گذاشت، کاری رو کردم که گفت.
لیست سایت های همسریابی معتبر و... نبود
دوباره مثل سری پیش دری کشو مانند رو هل داد و بازش کرد. به اطراف نگاه کردم؛ خبری از لیست سایت های همسریابی معتبر و... نبود. چندین درخت سمت ما رو هم حصار کرده بود و تو این تاریکی دیده نمی شدیم. آستیناشو باال داد و گفت: - خیلی خوب بیا. شونه ای باال انداختم و گفتم: - اگه اجازه بدی، می خوام راه برم. چیزی نگفت و کناری ایستاد؛ من هم با زحمت زیاد تالش کردم بتونم راه برم. فکر کنم پنج قدم بیشتر نرفته بودم که یهو درد پام شروع شد و قبل اینکه جیغ بکشم، جلوی دهنم گرفته شد. دندون قروچه ای کرد و گفت: - میخوای بدبختم کنی دختر؟ چرا انقدر لجبازی آخه؟ دیگه نای صحبت کردن نداشتم؛ تموم عجزم رو توی چشمام ریختم و اون هم برای یک ثانیه چهرش رنگ عوض کرد و کالفه شد. بدون حرفی دوباره من رو آغوش گرفت و با سرعت نسبتا زیاد، راهرویی رو رد کرد و یک جا ایستاد.