
پتو رو از روی صورتم کشید و موهامو از توی صورتم کنار زد و آروم گفت: ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر دنیزم... چشمامو تا نیمه باز کردم و لبخند زدم... ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر خوابم، صداتو نمیشنوم نیشخند زد و بازومو سمت خودش کشید، برگشتم... ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر پاشو عزیزم، دیره ابروهامو بال دادم و توی همون حالت گفتم: یه جور میگه دیره انگار چخبره، یه خریده دیگه انگشت شصتشو روی دماغم کشید...
ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی خریده
ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی خریده ولی تو بیست و چهار ساعت طولش میدی نگاهش روی یقه ی تاپم خیره موند، زیادی باز بود سریع پتومو روش کشیدم و گفتم: خیلی خب، تو برو پایین منم الان میام... دستشو توی موهاش کشید و سرشو تکون داد و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت... متعجب سر جام نشستم، این چش شد یهو ؟ شونه هامو بالا انداختم و جلوی آینه ایستادم... بعد از چند دقیقه آماده شدم، یه نگاه توی آینه به خودم انداختم و سمت پله ها رفتم... ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی و ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر داشتن حرف میزدن سمتشون رفتم، مامان تا منو دید لبخند زد.
ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر چه عجب بیدار شدی
گفت: ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر چه عجب بیدار شدی، بشین واست صبحونه بیارم... لبخند زدم و سرمو تکون دادم... نمیخورم، مرسی ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر چپ چپ نگاهم کرد و واسم خط و نشون کشید: ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی نمیخورم نداریم، ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر تو ماشین منتظرت میمونم به اجبار کمی صبحونه خوردم و از حرفای مامان متوجه شدم که خاله و ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر هم قراره خودشون واسه خرید برن بیرون... میخواستن جشن عقدو توی باغمون بگیرن و کلی کار واسه انجام دادن داشتن اگه از ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر بود که میگفتم توی محضر سر و ته قضیه رو هم بیاریم ولی خب روی حرف ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر نمیشد حرف زد، مخصوصا الان که خاله هم کنارش بود ولی واقعا انجام دادن این همه کار توی یه روز سخت بود سمت ماشین ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی رفتم و سوار شدم...
تا رسیدن به پاساژ مورد نظر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد ماشینو که توی پارکینگ پارک کرد هردومون پیاده شدیم، سمتم اومد و دستمو گرفت اما بازم حرفی نزد مسیر نسبتا طولانی رو طی کردیم... هردومون به ویترین مغازه ها زل زده بودیم اما ثبت نام در سایت همسریابی بهترین همسر که اصلا حواسم نبود، همش داشتم به این فکر میکردم که چی باعث سکوتش شده یهو سر جاش ایستاد سمتش برگشتم و خواستم چیزی بگم که با دستش یه لباسو بهم نشون داد و گفت: ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر چطوره؟