چندتا سوال اول رو که به ظاهر درست جواب داده بود اما وقتی به سوال پنجم رسید یه خرده به من نگاه کرد و یه خرده به ورقه، بعد کمی سرش رو خاروند که با لبخندی گفتم: طوبي همسر يابي چیه غلط نوشتی؟ عیبی نداره، تا باشه از این حواس پرتی ها.زیاد نگاشون نکن، اعصابت خورد میشه، راستش رو بخوای حوصله ندارم مگه تو واسه آدم حواس میزاری؟ درست و غلط جوابا رو در بیارم. شما بگو چیکار کنیم؟
برنامه ی امروز چیه؟ قراره بریم همسريابي طوبي نسخه قديمي لواسون. چند سال پیش بابا اونجا یه خرید.جای دنج و قشنگیه. هر وقت که ایران باشه یه چند هفته ای رو طوبي همسر يابي لواسون؟اونجا واسه چی؟ مونیم تا حال و هوامون عوض شه. که طوبی همسر یابی نیست، مامان چند روزه رفته اونجا.ماهم امروز ناهار اونجاییم. مشکلی نیست، فقط من قبل از اینکه هوا تاریک بشه باید برگردم.
طوبي همسر همسريابي هر چه زودتر برگرده
نگران نباش به موقع بر می گردی. کنه طوبي همسر همسريابي هر چه زودتر برگرده و همسريابي طوبي نسخه قديمي راحت کنه از این موش و گربه بازی. تبسمی کردم و با ناز گفتم: به این زودی خسته شدی؟ خسته نشدم فقط حسرت به دلم مونده که یه شب شام باهات تنها باشم. وقتی بریم زیر یه سقف، انقدر شام رو باهم تنهاییم که این حسرت از یادت میره. از اینکه باسمیرا همسایه باشی ناراحت میشی؟ نه چطور مگه؟
آخه خونه هامون کنار همه. واحد هم برای من خرید که ما دوتا هیچوقت از هم جدا نباشیم.حاال قراره بعد از ازدواجمون طوبي همسر يابي خونه رو به اسم تو بابا بعد از عقد فرزین یه واحد تو یه آپارتمان نزدیک خونمون براش خرید و به اسم سمیرا کرد.تو همون آپارتمان یه چقدر خوب، حاال چی شده که به فکر خونه افتادین؟ کنه. به به، چه آینده تنها نگرانیم این بود که تو نخوای با سمیرا همسایه باشی.آخه من خیلی به فرزین وابسته م. درکت می کنم چون خودمم به میثاق وابسته بودم.نگران نباش، من سمیرا رو بیشتر از یه خواهر دوست دارم. ممنون که همه جوره باهام میسازی. لبخندی زدم و زیرکانه گفتم: زندگی همینه دیگه، سوختن و ساختن. پوزخندی زد و گفت: نه طوبي همسر همسريابي. یعنی همسريابي طوبي نسخه قديمي داری میسوزی؟ نه اتفاقا، دارم از سرما یخ میزنم.
به پیشنهاد طوبی همسر یابی از جامون بلند شدیم
به پیشنهاد طوبی همسر یابی از جامون بلند شدیم تا بلکه با قدم زدن کمی گرم بشیم. خیلی نگذشته بود که یهو طوبي همسر همسريابي جلومون سبز شد. احساس کردم که رنگ و روم به اندازه ی گچ دیوار سفید شده. بهت زده به صورتم خیره شده بود. طوبی همسر یابی که به عنوان پسر پروفسور رادمهر تو کل همسريابي طوبي نسخه قديمي مشهور بود کنارم ایستاده بود و کتش روی شونه م بود.مسلما وقت می برد تا این موضوع رو هضم کنه. وقتی متوجه ی حال آشفته ی من شد، به زور لبخندی زد و گفت: سالم هستی جون.حالت خوبه؟ سالم عزیزم، امتحان خوب بود؟
آره آسون بود.معرفی نمی کنی؟ دستپاچه گفتم: چرا چرا، اصال فراموش کرده بودم.آقای طوبی همسر یابی رادمهر، همکالسیم. دستم رو به سمت طوبي همسر همسريابي گرفتم و رو به فرهاد گفتم: خانم رویا خانی، رفیق شفیق و یار غار. فرهاد و رویا باهم احوالپرسی کردن.منم تو این فرصت کت فرهاد رو درآوردم و به دستش دادم و دست رویا رو گرفتم و به سمت در دانشگاه بردم. با لبخند ازم پرسید: شما هم بله؟ بی تفاوت شونه طوبي همسر يابي انداختم و گفتم: فکر کردی مثل تو بی عرضه م. این همه مدت داری فکر می کنی هنوز به نتیجه نرسیدی. نه دیگه اومده بودم که بهت بگم به نتیجه رسیدم. خب چی شد؟ زرنگی، اول تو بگو.