جز من...فقط تو دل من غوغا بود، همسريابي ناز يار بگردم، یعنی الان تو دل سايت همسريابي ناز يارا من چی می گذره؟ دلم می خواست باهاش حرف بزنم، با اینکه گفته اگه ترکش کنم دیگه نباید برگردم اما بازم امید دارم، امید به زندگی کنار عزیزترین موجود دنیا... امید دارم که کنارش بشینم و اون دستامو بگیره و برام شعر بخونه، شعرهای حافظ و سعدی، سايت همسريابي ناز يار و فروغ. سايت همسريابي ناز يارم من چقدر دوسش داشتم... کاش می تونستم باهاش حرف بزنم، میتونم، اگه سالن خلوت باشه، میتونم. تصمیم گرفتم وقتی همه خوابیدن برم تو سالن و بهش تلفن کنم، مطمئن بودم که اون هم مثل من خواب نداره، حداقل یه امشب رو به یاد من نمی خوابه.
ساعت از سه هم گذشته بود، تمام ساختمون رو سکوت فراگرفته بود، آروم و پاورچین پاورچین از اتاقم بیرون اومدم و پله ها رو یکی یکی پایین اومدم. نفس عمیقی کشیدم و گوشی تلفن رو برداشتم، شماره ی سايت همسريابي ناز يار رو گرفتم.. چند تا بوق خورد اما کسی جواب نمی داد، فقط کردم که موبایلش خاموش نیست اما این جواب ندادنش بیشتر آتیشم زده بود، اشک می ریختم که حداقل یه بار دیگه صداشو بشنوم.درست وقتی که همسريابي ناز يار شده بودم و قصد داشتم تلفن رو قطع کنم، گوشی رو برداشت. با صدایی لرزون و آهسته گفتم: همسريابي ناز يار... صدایی نیومد.
با صدایی بغض آلود گفتم: چرا حرف نمیزنی؟چرا چیزی نمیگی؟ میدونم داری صدامو می شنوی، فقط یه چیزی بگو بزار منم صداتو بشنوم. به جای صدای فرهاد، صدای سايت همسريابي ناز يارا اومد که با لحنی تند و زننده گفت: با کی فک میزنی؟
متوجه ی چشمای سايت همسريابي ناز يارم شدم
سرم رو برگردوندم که یهو متوجه ی چشمای سايت همسريابي ناز يارم شدم، روی مبل روبروم نشسته بود، مطمئنا از اون اول اونجا نشسته بود اما من انقدر که فکر سايت همسريابي ناز يارا بودم دور و اطرافم رو نگاه نکرده بودم. صدای بوق ممتد تلفن وادارم کرد گوشی رو سرجاش بزارم.
سايت همسريابي ناز يارب با صدای بلندی سرم فریاد کشید
سايت همسريابي ناز يارب با صدای بلندی سرم فریاد کشید و گفت: مگه با تو نیستم؟گفتم با کی داشتی حرف میزدی؟ سکوت خونه شکسته بود و میثاق و افسون از پله ها سرازیر شدن و بابا و سايت همسريابي ناز يار هم سراسیمه از اتاق بیرون اومدن. چراغ روشن شد و همه به صورت خیس از اشک من و چشمای غضبناک سايت همسريابي ناز يارم خیره شدن.حرفی برای گفتن نداشتم.به روبروم خیره بودم بدون اینکه چیزی ببینم.از اینکه کسی از عشقم با خبر شده بود ناراحت نبودم همسريابي ناز يار باید می فهمیدن، جون خودم برام مهم نبود، به خاطر فرهاد حاضر بودم بمیرم فقط از این خوشحال بودم که اسم سايت همسريابي ناز يار رو پشت تلفن نیاورده بودم.نگاه سايت همسريابي ناز يارب به تلفن افتاد.
فهمیده بودم تو فکرش چی می گذره، خیلی سریع شماره ی سايت همسريابي ناز يارا رو از حافظه ی تلفن پاک کردم.با خشم به سمتم اومد و با مشت به دهانم کوبید. دهانم پر خون شد، داغی خون رو حس می کردم، دیگه نه غروری برام مونده بود نه نایی برای مقاومت فقط می خواستم بمیرم. لبم پاره شده بود ولی مطمئن بودم که دندونم نشکسته.همه ماتشون برده بود انگار هیچ کس قدرت حرکت و حمایت از منو نداشت، با اینکه صورتم خیلی درد می کرد، با اینکه از لب و دهانم خون بیرون زده بود، با صبوری و تحمل دستم رو جلوی دهانم گرفتم و با دیدن خونش، نگاهی به سینا انداختم و پوزخند زدم.این کار من عصبی ترش کرده بود، میخواست دوباره بهم حمله کنه که میثاق که انگار تازه از خواب بیدار شده بود، به سمت سايت همسريابي ناز يارک اومد و سرش داد زد و گفت: چیکار می کنی حیوون؟ میخوای بکشیش؟