
شب شده بود.
آغاز نو سایت همسریابی آغاز نوین تمام درختان را حرس کرده بود و برگ و شاخه های اضافی را برده بود بیرون. نهارش را نخورده بود و نشسته بود پای آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو و میخواند. در دل میکرد مهر زنش به او برگردد.
فکر میکرد اگر دیگر آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو دوستش نداشته باشد، دوباره میشود همان که بود؛ تلخ و سنگین. اگر آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو
کاش جگر آدم ها هم قصاص داشت؛ کاش! جگرش تکه پاره شده بود. آرام جانش دیگر دوستش نداشت. گفته بود دیگر حسی به او ندارد. گفته بود دیگر... صدای درب خانه آمد. باز شد و بوی تن آغاز نو سایت همسریابی آغاز نور تمام خانه را گرفت. حس آغاز نو سایت همسریابی آغاز نوین، دلتنگی اش، دل زبان نفهمش، یقه ی مغزش را گرفت. -سالم. سرش را که سنگین بود، باال آورد و نگاهی به ظرافت زنانه اش انداخت و لبخند تلخی زد. -سالم عزیز دل آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو؟. خوبی؟ آغاز نو سایت همسریابی آغاز نور نگاهش نکرد. دیگر خیلی وقت بود نگاهش نمیکرد. انگار یک مجسمه ی بی روح و بی موجودیت اینجا بود و نبود. -ممنون!
رفت سمت تنها اتاق خانه و در را بست. از همان پشت در آرام گفت: -مامانم خواست براتون آش بکشه. گفتم آش دوست ندارین. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو؟ فکر کرد آش دوست دارد و به زبان آورد: -کی گفته دوست ندارم؟
آغاز نو سایت همسریابی آغاز نور دیگر جواب نداد
آغاز نو سایت همسریابی آغاز نور دیگر جواب نداد و بعد از دقایقی با موهای دور شانه ریخته از اتاق خارج شد و یک راست رفت داخل آشپزخانه. شب شده بود و صدای جیرجیرک ها طنین گوش نوازی پهن بر کول خانه ی بیروح کرده بود. امیرحسین از جایش برخاست و رفت جلوی درب آشپزخانه ایستاد. مدتی به سکوت گذشت، مدتی قریب به یک ربع. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نود غذاها را دید که دست نخورده است و بدون هیچ حرفی گذاشتشان داخل فریزر. کابینت تمیز را دوباره دستمال کشید. میدانست زیر نگاه های امیرحسین است و معذب بود. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نون لب زد: -به کدوم گناه داری عذابم میدی آغاز نو سایت همسریابی آغاز نود؟ تو که ، تو که از رحم و مروت حرف میزدی، میدونی منِ عاشق دارم چی میکشم؟ یه ماهه کنار عشقمم، حتی نمیتونم دستش رو بگیرم. میدونی چی بهم گذشته؟
دیروز دکتر بودم. گفت...
سر آغاز نو سایت همسریابی آغاز نود برگشت.
نگاهش به نوک پای آغاز نو سایت همسریابی آغاز نون کشید و دستمال به دست، نگران، لب هایش لرزان گفت: -دکتر برای چی؟ آغاز نو سایت همسریابی آغاز نون ته دلش غنج رفت. -برای سردردایی که یه ماهه تمومی نداره. نمیخواستم بگم؛ اما شاید یه کم، یه کم دل سنگت به رحم بیاد. دستمال از دست آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو افتاد. -سردرد؟ دکتر؟! آغاز نو سایت همسریابی آغاز نوین به حال خودش پوزخند زد. حتی دیگر خنده اش هم نمی آمد. هر چه بود، کشش دیوانه واری بود که به محرمش داشت و عذاب بی او بودن.