
سایت همسریابی فوری ریز خندید و سرش را انداخت پایین. امیرحسین چشم برنمیداشت از این شاخه یاس دور. -چرا میخندی؟ -به شعرتون. -مگه شعرم چشه؟ -ربطی نداشت آخه. امیرحسین گوشش را فشار داد. به دیوارها و پنجره ی شیشه ای و پرده ی سفید پشتش نگاه کرد و زمزمه کرد: ربطش به اینه که اونقدر خوشحال و خجسته م که پاک عقالنیتم پریده. سایت همسریابی فوری دوباره ریز خندید و باز امیرحسین رگ شعرش قلمبه زد بالا-تو بخند، مگر از خنده ی تو عمق این فاجعه کمتر بشود سایت همسریابی فوری چکه کند، لب گل های پنجره هم تر بشود تا نشدهای دل خسته ی ما به شکرهای تو آخر بشود بر لب ساحل دور تو هوا میخوری اما منِ بیچاره، زمین آه را میشکنم کنج دل نرسد تا به خدا شر بشود خنده کن تا که هوای دل من ز صدای تو معطر بشوددل بیچاره ز تو چشم نگاهی دارد پیش از آن کز تب هجران تو پرپر بشود میشوم خیره به چشمان قشنگت دل سیر مهربانتر دل تو با دل من گر بشود« بعد هم چشمش را از قمری روی دیوار گرفت و در حالی که میکشاند به زیر پایش، گفت:
-نمیخوای به من یه چای بدی؟
- -هوم؟
- -نمیخوای؟
- -میخواین؟
- -چی رو؟
- -چای دیگه.
- -آهان.
- -میخواین؟
- -چای دیگه؟
- آره میخوام.
سایت همسریابی فوری رفت داخل و امیرحسین کمی که روی تخت ماند
سایت همسریابی فوری رفت داخل و امیرحسین کمی که روی تخت ماند، قد دو ثانیه ی محو شدن سایت همسریابی فوری با عکس پشت پرده، او هم از جایش بلند شد و رفت داخل. سایت همسریابی فوری با عکس به محض شنیدن صدای در، شانه هایش از ترس تکان خورد. امیرحسین با بدجنسی پرسید: -ترسیدی؟ نیش باز شده اش را هم هیچ رقمه نمیتوانست ببندد.
سایت همسریابی فوری با عکس نگاهش را از در کشاند تا کتری زیر دستش و زیر لب گفت: -نه. چادرش هنوز سرش بود. امیرحسین برق را روشن کرد و هنوز درست و حسابی در را نبسته بود و با دست محکم فشارش داد.
قفلش کرد و این کار را فقط برای حساس کردن جوجه ی مقصود خاصی کرد و تیرش به هدف خورد که صدایش درآمد: در رو چرا قفل میکنین؟ امیرحسین با همان نیش باز شده رفت سمت ضبط قدیمی گوشه ی خانه و نوار کاست را داخلش گذاشت.. سایت همسریابی فوری با عکس کمی مکث کرد و کبریت را زد. بعد رفت سمت در و کلید را چرخاند. در را باز کرد و نیمه باز رهایش کرد. ملودی قدیمی مرحوم ناصر در فضای خانه پیچید و امیرحسین بعد از دقایقی رفت داخل آشپزخانه. سایت همسریابی ایرانی جلوی سینک، در حال شستن استکانها بود و امیرحسین نزدیک شد. -چرا در رو باز کردی؟ سایت همسریابی ایرانی اسکاچ را محکم میکشید روی استکان و امیرحسین، دستش را از پشت سر سایت همسریابی ایرانی و کنار گوشش دراز کرد. ازدواج همسریابی فوری با عکس با این حرکت تکان خورد و امیرحسین استکان روی گیره را برداشت. -میخوام آب بخورم. ازدواج همسریابی فوری با عکس به کارش ادامه داد یا حداقل سعی کرد. -آب تو یخچال هست. -این آب خوشمزه تره. -الان چای میذارم. -چایت رو هم میخوریم. بعد هم شیر را باز کرد. ازدواج همسریابی فوری با عکس خواست عقب برود، خورد به سینه ستبر امیرحسین و هی بلند و جیغ مانندی کشید. امیرحسین بیشتر از همسریابی فوری با عکس در گیلان ترسید و آب ها با برخوردشان به لبه ی لیوان پاشیده شد روی سر و صورت جفتشان. امیرحسین لبخند زنان و همسریابی فوری با عکس در گیلان اخم کنان رفتند سمت حوله و جفتشان با هم دست بردند به حوله ی روی میله نصب شده ی کنار در. سر انگشت هایشان خورد به هم و بالفور سایت همسریابی تهران دستش را کشید و امیرحسین حوله را کش رفت و زیر لب گفت: فعالا گربه برقصون تا به وقتش. سایت همسریابی تهران سرش را قلدرم آبانه بالا کرد و گفت: -هوم؟