سایت همسریابی موقت آغاز نو می لرزید و من هم همین طور
" بهتر شده... تقریبا... من واقعا تا به حال وقت نداشتم که به پایم فکر کنم. " شب فرا می رسید. ما هنوز راه زیادی به مقصد داشتیم. من در گوشه ای ساکت نشسته و فکر می کردم. سایت همسریابی موقت سوال کرد: " آیا می ترسی ؟ " من جواب دادم: " نه... من از چیزی نمی ترسم چون فکر نمی کنم که آن ها بتوانند مرا دستگیر کنند. ولی به این فکر می کنم که با این فرار در حقیقت به جرم خودم اعتراف کرده ام. این مسئله مرا آزار می دهد. " سایت همسریابی موقت هلو گفت: " هر چیزی بهتر از این بود که تو منتظر تشکیل دادگاه محلی بشوی. حتی اگر در آن جا تورا محکوم هم نمی کردند نفس اینکه به چنین دادگاهی رفته بودی چیز خوبی نبود. " من متقاعد شده بودم که وقتی قطار متوقف شده افسر پلیس یک لحظه هم وقتش را تلف نخواهد کرد که به دنبال من بگردد. به همین دلیل ما با سرعت زیادی به پیش می رفتیم. دهکده هایی که سر راه ما بودند همه آرام و ساکت و فقط از چند پنجره معدود نوری به خارج می تابید. من و سایت همسریابی موقت زیر سر پوش گاری نشسته بودیم. از مدتی قبل باد سردی شروع به وزیدن کرده بود و وقتی با زبان لب های خود را تر می کردیم مزه نمک را در دهان خود احساس می کردیم. ما به دریا نزدیک می شدیم. طولی نکشید که به جایی رسیدیم که نوری قوی گاهگاهی همه جا را روشن می کرد. این یک چراغ دریایی بود. ناگهان باب گاری را متوقف کرده و پایین پرید. او به ما گفت که در همانجا بمانیم چون می خواست که نزد سایت همسریابی موقت شیدایی رفته و از او سوال کند که آیا برای او مقدور است که ما را با کشتی کوچکش به طرف ساحل فرانسه ببرد. این طور به نظر ما می رسید که باب مدتی طولانی غایب بود. ما با هم صحبت نمی کردیم. از یک فاصله نزدیک صدای برخورد امواج دریا با ساحل به گوش می رسید. سایت همسریابی موقت آغاز نو می لرزید و من هم همین طور.
او زیر لب گفت: " هوا خیلی سرد است. " آیا این سردی هوا بود که باعث می شد ما به لرزه بیافتیم؟ در مزرعه مجاور اگر گاو یا گوسفندی خود به حصار می زدند صدای آن مارا بیشتر می لرزاند. صدای پایی از جاده شنیده شد. این باب بود که برمی گشت. سرنوشت من در همین یکی دو ثانیه رقم می خورد. یک ملاح خشن با یک بالاپوش ملوانی و کلاه چرمی به همراه باب بود. باب گفت: " این برادر من است. او شما را با قایقش به فرانسه خواهد برد. ما اینجا از هم جدا می شویم. لزومی ندارد که کسی بداند که من شما را به اینجا آورده ام. " من می خواستم از باب تشکر کنم ولی او جلوی مرا گرفت. من دستانش را به علامت تشکر گرفته و فشردم. او به سرعت گفت: " حرفش را هم نزن. شما دو نفر دو روز پیش به من کمک کردید و یک کار خوب، شایسته یک جواب خوب است. من خوشحال هستم که توانستم بیک دوست سايت همسريابي موقت هلو کمک کرده باشم. " ما به دنبال برادر باب در کوچه و خیابان های خلوت و پیچ در پیچ روانه شدیم تا به اسکله رسیدیم. او بدون یک کلمه به یک کشتی کوچک اشاره کرد. چند لحظه بعد ما روی عرشه کشتی بودیم. او به ما گفت که پایین رفته و وارد یک کابین بشویم. او گفت: " تا دوساعت دیگر ما حرکت خواهیم کرد. همانجا بمانید و سر و صدا نکنید. " ما دیگر نمی لرزیدیم. در تاریکی کنار همدیگر نشستیم مدتی برادر باب مارا تنها گذاشته و ما در سکوت به صفیر باد و امواج دریا گوش فرا می دادیم. مدتی بعد صدای پا از روی عرشه بلند شد و همچنین صدای چرخیدن قرقره های طناب ها به گوش رسید.
من دست سایت همسریابی موقت کسمه را گرفتم
کشتی شراع بر افراشت، ناگهان به یک طرف خم شده و حرکت کرد. چند لحظه بعد بر روی امواج خروشان ما به جلو حرکت می کردیم. من دست سایت همسریابی موقت کسمه را گرفته و گفتم: " سایت همسریابی موقت هلو بیچاره... " سایت همسریابی موقت گفت: " مهم اینست که ما نجات پیدا کرده ایم. دریا زده شدن من مسئله مهمی نیست. " روز بعد تمام وقت من بین عرشه کشتی و کابین پایین تلف شد.
در طول این تابستان روی سايت همسريابي موقت هلو در حرکت باش
سایت همسریابی موقت کسمه که به شدت دریا زده شده بود میل داشت که تنها بماند. بالاخره وقتی بندر ' هارفلور ' را به من نشان داد من با عجله پایین دویدم که خبر خوش را به سایت همسریابی موقت کسمه بدهم. وقتی ما به بندر هارفلور وارد شدیم نزدیک غروب بود و برادر باب به ما گفت که اگر میل داشته باشیم می توانیم آن شب را در همان کابین تا صبح سر کنیم. روز بعد وقتی که ما از خداحافظی کرده و از زحمات و محبت هایش تشکر می کردیم به ما گفت: " به خاطر داشته باشید که هر موقع قصد برگشتن به انگلستان را کردید کشتی ' خسوف ' هر روز یکشنبه از همین جا به طرف انگلستان حرکت می کند. " این یک دعوت دوستانه و صمیمانه بود ولی سایت همسریابی موقت هلو و من هرکدام دلایل قابل قبولی داشتیم که هرگز دیگر این مسیر را طی نکنیم. اقلا برای یک مدتی. .. خوشبختانه ما از باب سهم عواید خود را گرفته بودیم. ما در کل بیست و هفت فرانک و نیم پول داشتیم. سایت همسریابی موقت می خواست این پول را از جهت مخرج و زحماتی که برای فرار من متحمل شده بود به او پس بدهد ولی باب با سخاوتمندی از گرفتن پول خود داری کرد. وقتی ما خود را در فرانسه یافتیم من از سایت همسریابی موقت آغاز نو پرسیدم: " بسیار خوب... حالا میل داری از کدام طرف برویم؟ " او به سرعت جواب داد: " از طریق رودخانه... چون من فکری به ذهنم رسیده است. من مطمئن هستم که قایق ' قو ' متعلق به خانم میلیگان می بایستی در طول این تابستان روی سايت همسريابي موقت هلو در حرکت باشد. علت آن هم اینست که آرتور به شدت مریض است و ما بایستی هر چه زودتر آن ها را پیدا کنیم. " من گفتم: " ولی تکلیف لیز و بقیه چه می شود؟ جواب داد: " ما در حالی که به دنبال خانم میلیگان می گردیم سراغ آن ها هم خواهیم رفت. خانه لیز در مسیر سایت همسریابی موقت نگار واقع شده است. " ما از روی نقشه ای که خریده بودیم نزدیک ترین سایت همسریابی موقت نگار را پیدا کردیم. این سایت همسریابی موقت کاملا رایگان سن بود. من گفتم: " ما در جهت سایت همسریابی موقت کاملا رایگان حرکت کرده و از ماهیگیران سوال خواهیم کرد که آیا قایقی به اسم ' قو ' دیده اند تا نه. چون این قایق شبیه هیچ قایق دیگری نیست اگر آن را دیده باشند آن را به خاطر خواهند آورد.
" قبل از اینکه مسافرت خود را که به احتمال زیاد مسافرت طولانی می بایست باشد آغاز کنیم من یک قالب صابون نرم و معطر برای کاپی خریدم که او را تمیز کنم. کاپی زرد رنگ برای من کاپی همیشگی نبود. ما او را به طور کامل شستشو داده و هرکدام از ما تا وقتی کاملا خسته می شدیم به کار ادامه می دادیم. در موقع استراحت نفر بعدی کار را ادامه می داد. ولی رنگی که باب انتخاب کرده بود الحق رنگ پردوام و با کیفیت بالا بود. وقتی ما کارمان را تمام کردیم کاپی هنوز زرد رنگ بود ولی حالا زرد کمرنگ.
چندین بار شستشوی کامل لازم بود که رنگ زرد را به طور کامل زایل کند. ایالت نرماندی خوشبختانه محل رودخانه های کوچک است و به همین دلیل ما هر روز کاپی را یک شستشوی مفصل می دادیم.