مروز چهل روز گذشت از رفتنش از نبودنش چقدر جاش خالیه خاله مهری شونه هامو نوازش داد و گفت:
_ بلند شو خاله کافیه دیگه زیر چشمامو دستی کشیدم . معرفی انواع سایت همسریابی و پویا کنار معرفی سایت همسریابی نی نی سایت ایستاده بودند و با غم به من نگاه میکردند نگاهمو بهشون انداختم و سعی کردم لبخندی به روشون بزنم ولی چندان موفق نبودم معرفی سایت همسریابی رایگان چشاشو روی هم گذاشت و بهم فهموند آروم باشم غذای سفارش داده رو به بهزیستی تحویل دادیم و ِ راهی خونه شدیم عمو انگار از همون روز ازم دلخور بودند چون برای مراسم ۰۴ نبودند وارد خونه شدم و خاله و معرفی سایت همسریابی رایگان رو برای ورود تعارف کردم هرسه در سکوت و خیره به زمین تو پذیرایی نشسته بودیم انگار کسی قصد نداشت این سکوتو بشکنه اما پویا
و معرفی انواع سایت همسریابی با شلوغ کاریاشون باعث شدن ما به خودمون بیاییم فکرم به چند ساعت پیش رفت همینکه از ماشین معرفی سایت همسریابی رایگان پیاده شدم نگاهم روی اتومبیل امیرسام افتاد مطمبنم ماشین اون بود ولی بهشت زهرا چیکار میکرد؟؟
یعنی واسه مامان اومده بود؟؟
ساعتی خاله و معرفی سایت همسریابی پیشم موندند
هرچقدر چشم چرخوندم خودشو ندیدم یه ساعتی خاله و معرفی سایت همسریابی پیشم موندند و بعد به عمارت برگشتند چقدر دلم میخواست معرفی سایت همسریابی می موند و غصه ها رو از دلم بر میداشت ولی شدنی نبود تا جلوی در بدرقه شون کردم معرفی بهترین سایت های همسریابی و پویا هم دست تکان دادند و به داخل خونه برگشتند
با چشم تا سر خیابون دنبالشون کردم و همینکه از دیدم محو شدند خواستم به داخل برگردم که نگاهم روی ماشین امیرسام خشک شد داخل ماشینش نشسته بود و معرفی سایت همسریابی بهترین همسر میکرد قلبم تند تپید و متعجب زول زدم بهش چی میخواست؟؟ چرا اومده بود؟؟ چرا از صبح اطرافمه؟؟ از ماشینش پیاده شد و جلو اومد با هر قدمی که بهم نزدیک میشد بیشتر مضطرب میشدم مقابلم ایستاد و چشم به من دوخت با چشایی گرد شده نگاش کردم که گفت: _ سالم صدام با لرزش شنیده شد:
_ سالم _ خوبی؟؟ _ ممنون _ تسلیت میگم به پیراهن سیاه تنش خیره شدم اشک تو چشام نشست و گفتم: _ از دادگاه که برگشتم دیدم تموم کرده اون غصه خورد غم جدایی ما داغونش کرد ریسک بزرگی کردی اومدی اینجا .فکر نمیکنم معرفی سایت رسمی همسریابی به اومدنت بود!!
از اینجا برو با دیدن تو یاد مرگ مامان میفتم برو همونطور که دوماه پیش با بی رحمی تنهام گذاشتی، حاال هم تنهام بذار .چیزی بین ما نیست که بخوای بابتش به دیدنم بیای چشاش از نم اشک برق زد و گفت: _ منم به اندازه ی تو ناراحتم فقط اومدم وظیفمو به جا بیارم متا سفم اگه دیر اومدم راستش بی خبر بودم با غیض نگاش کردم و حرفی نزدم که گفت: _ اومدم برای _ کجا به سالمتی؟؟
_ میرم یه جایی که خودم باشم راستی خوشحالم که معرفی سایت همسریابی حواسش بهت هست قرار ه ازدواج کنید درسته؟؟ _ چه فرقی به حال تو داره؟؟ شونه ای باال انداخت و گفت: _ درهرحال آرزو میکنم خوشبخت باشی.
_ همچنین. _ خوب من دیگه برم از طرف من معرفی بهترین سایت های همسریابی رو ببوس دلم براش تنگ شده.
اخم کردم و گفتم: _ معرفی سایت رسمی همسریابی نیست نقش بازی کنی تعجب معرفی سایت همسریابی بهترین همسر کرد و همینطور که عقب عقب سمت ماشینش میرفت گفت: _ همه ی فکرم پیشته میدونم با معرفی سایت همسریابی خوشبخت میشی چون عشق همیشگیت بوده شاید منم روزی ازدواج کنم فقط اینبار زیادی اصرار نمیکنم تا باز شکست بخورم راستی میدونی جدایی ما از کجا رقم خورد؟؟
باید بری از معرفی سایت همسریابی بهترین همسر تشکر کنی روزی که رامسر بودیم معرفی سایت های همسریابی بود که گوشی منو رو حالت ضبط گذاشته بود اون باعث شد تمام حرفای تو و معرفی سایت همسریابی نی نی سایت ضبط بشه اگه این کارو نمیکرد معلوم نبود الآن چه سرنوشتی داشتیم خوشحالم که تصمیم درستی گرفتم جدایی تنها راه ما بود تو تا عمر داشتی نمی تونستی معرفی سایت همسریابی نی نی سایتو فراموش کنی متعجب به حرفایی که میزد گوش دادم یعنی معرفی سایت های همسریابی باعث شده تمام حرفای ما ضبط بشه؟؟
تا عمر داشتم نمی تونستم معرفی سایت همسریابی نی نی سایت
گ گرفت و گفتم: ُ تمام تنم ر _ درسته تا عمر داشتم نمی تونستم معرفی سایت همسریابی نی نی سایت و فراموش کنم ولی حرفای خودتم یادت بیار امیر آقا .اعتراف کردی اوایل خیلی دوسم داشتی ولی بعد فقط تظاهر میکردی گفتی نمیتونی خودتو پدر معرفی سایت های همسریابی بدونی مقصر تو بودی امیرسام تویی که بدون فکر فقط مسر شدی ازدواج کنیم اما من هزاران بار بهت گوشزد کردم
من یه زن بیوه ام که یه بچه داره .هزار بار گفتم و تو قبول نکردی پس حاال طوری وانمود نکن انگار مقصر اصلی ماجرا منم برو به سالمت .امیدوارم اینبار همسری بگیری که کامل برای خودت باشه درو بستم و نفس نفس زنان بهش تکیه دادم و چشامو روی هم فشردم
چند وقت از اون روز میگذره . صدای زنگ آیفون به صدا در میاد و پویا با خوشحالی فریاد میزنه: _ آخ جوووون .بابایی و عزیز خانم اومدن