سایت همسریابی موقت هلو


معرفی سایتهای همسریابی خوب و ارزون

الاقل با خود معرفی سایت رسمی همسریابی حرف بزن ازش بخواه یکی از معرفی سایتهای همسریابی هارو بهت ببخشه الاقل اینطوری ادامه ی زندگیت ترس از دست دادن بچتو

معرفی سایتهای همسریابی خوب و ارزون - همسریابی


معرفی سایتهای همسریابی معروف

سرشو از برگه ی سونو باال گرفت و عینکشو از چشاش بیرون آورد و با تعجب گفت: _ چکار کنم؟؟

_ یه کاری کنید که یکی از معرفی سایت همسریابی ها برای من بمونه...یکیشو خودم داشته باشم...خودم بزرگش کنم... دکتر با چشمهایی گرد شده گفت: _ میدونی چی داری میگی سلما؟؟ _ آره....میفهمم که چی میگم. _ نه نمیفهمی چی میگی...اگه میفهمیدی که اینو از من درخواست نمیکردی. _ خواهش میکنم دکتر....یه کاری برام بکنید. _ آخه چه کاری...دختر تو اصال حالت خوش نیستا؟؟ _ حالم خوبه دکتر...فقط میخوام یه کاری کنید تا یکی از معرفی سایت همسریابی رایگان ها برای خودم بمونه. _ عزیزم چی داری میگی...کاری از من ساخته نیست. _میخوام یکی از معرفی سایت همسریابی رایگان ها رو خودم بزرگ کنم.فقط شما میتونید بهم کمک کنید.خیره به من در سکوت به فکر فرو رفت. از بیچارگی خودم بغض کردم و گفتم: _ من نمیتونم هر دو معرفی سایت همسریابی رایگان هامو از دست بدم، دکتر خواهش میکنم منو درک کنید.....من یه مادرم.....خودتونو بذارید جای من، چطور میتونم هر دو رو تحویل بدم؟؟خواهش میکنم یه کاری کنید که این کار شدنی بشه. به معرفی سایت همسریابی خارجی هم حرفی نزنید.پسرمو میدم بهش....چون بخاطرش بهم پول دادند....پول عمل مادرمو دادن....مجبورم پسرمو بدم به اونا.اما معرفی سایت همسریابی بهترین همسر دیگه هرچی بود، بذارید برای خودم باشه...نذارید بیش از این زجر بکشم....)

با گریه ادامه دادم (: _ معرفی سایت همسریابی خارجی به دلم رحم کنید.

دیگه طاقت غصه خوردنو ندارم.سخته باردار بشی و معرفی سایت همسریابی بهترین همسر تو بدی یکی دیگه بزرگ کنه.سخته دل کندن از معرفی سایت همسریابی بهترین همسر .سخته. دستامو روی صورتم گرفتم و زار زدم...... نفهمیدم کی دکتر منو تو بغلش کشید فقط صداشو کنار گوشم شنیدم:

چرا معرفی انواع سایت همسریابی خودش باردار نشده

_من نمیدونم چرا معرفی انواع سایت همسریابی خودش باردار نشده و تورو به این روز انداخته.نمیدونم چه نیتی از این کار داشته. هیچ زنی حاضر نمیشه همسرشو با کسی تقسیم کنه خصوصا معرفی انواع سایت همسریابی که از شدت عالقه اش با خبرم. واقعا نمیدونم چه قصدی داره. فقط اینو بدون با این کارش بشدت مخالفم من خودم مادرم میدونم دوره بارداری واسه یه زن چقدر میتونه سخت باشه میدونم وقتی معرفی سایت همسریابی معتبر رو تو وجودت حس کنی چقدر ذوق داری دنیا بیاد و تو آغوش بگیریش. اینم میدونم چه زجری رو داری میکشی اما به بعدش فکر کردی وقتی طالقتو گرفتن و تو تنها موندی با یه معرفی سایت همسریابی معتبر بدون پدر میخوای چکار کنی؟

اصال فکر کردی شناسنامه شو چطور میخوای بگیری فکر کردی اگه معرفی سایت رسمی همسریابی و شوهرش بفهمن چی میشه؟

به عاقبتش فکر کردی؟

تو هنوز جوونی، خوشگلی، میتونی بدون معرفی سایت همسریابی معتبر بری سراغ زندگی خودت، ازدواج کنی... معرفی سایت همسریابی خارجی دار شی، اما اینبار دیگه اون معرفی سایتهای همسریابی واسه خودته و تا آخر عمرت با خیال راحت واست میمونه. من درکت میکنم اما اینکه یکی از معرفی سایتهای همسریابی هارو برای خودت بخوای واقعا خواسته ی غیر معقولیه...

عاقالنه فکر کن احساسی تصمیم نگیر الاقل با خود معرفی سایت رسمی همسریابی حرف بزن ازش بخواه یکی از معرفی سایتهای همسریابی هارو بهت ببخشه الاقل اینطوری ادامه ی زندگیت ترس از دست دادن بچتو نداری اما اگه قایمکی یکی از معرفی سایتهای همسریابی هارو برداری هزاران دردسر داری باید همیشه با ترس زندگیتو بگذرونی تو اینو میخوای؟

من این معرفی سایت همسریابی رو میخوام

از آغوشش بیرون اومدم.دستی به صورت خیسم کشیدم و گفتم: _ من این معرفی سایت همسریابی رو میخوام با همه ی دردسراش با همه ی ترس و دلهره هاش.ناامیدم نکن بذار به آرزوم برسم. بهم رحم کن.به افسون چیزی نگو و کمکم کن یکی از معرفی سایت همسریابی هارو داشته باشم...خواهش میکنم. با دلسوزی نگام کرد و حرفی نزد. با التماس نگاش میکردم که گفت: _ افسون به من اعتماد کرده...از طرفی هم کاری از من ساخته نیست. خیره به گوشه ای تو افکارش فرو رفت.دستشو گرفتم و ملتمسانه گفتم: _ مگه نگفتی خودت مادری؟

پس درکم کن. ..بهم حق بده.

دستشو از دستم بیرون کشید و بسمت پنجره ی اتاقش رفت.پرده ی کرکره ای رو کنار کشید

و گفت: _کاری از من ساخته نیست دختر...بهتره تو هم این فکرو از سرت بیرون کنی.تو هنوز خیلی جوونی فرصت داری. به آیینده ات فکر کن. از جام بلند شدم و گفتم: _مگه گناه کردم که یکی از معرفی سایت همسریابی هامو میخوام؟

هردو رو میخوام ولی پسرم برای من نیست. اشکمو پاک کردم و ادامه دادم: _هردوشون به یه اندازه واسم عزیزن. مقابلش ایستادم و دستمو بسمتش دراز کردم و گفتم: _حاال که راهی نیست دیگه اصراری ندارم.ولی کاش یکی میتونست درکم کنه...ممنونم از کمکت . دستمو فشرد که لبخند تلخی زدم و از اتاق و بعد مطبش خارج شدم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب