ورود به سايت همسريابي دوهمدم متوجه شدم
آلفا رئیس گرگینه ها: طبق گذارشات جاسوس هامون تعداد هر دو گروه از ما بیشتره. ورود به سايت دوهمدل مثل همیشه خونسرد جواب می ده - هرقدرم باشن، ما باید تلاش کنیم تا دنیا رو نجات بدیم. ورود به سايت همسريابي دوهمدم متوجه شدم، امشب به میدان جنگ می ریم ؟! ورود به سایت دوهمدل - آره؛ همه رو اماده کن ؛ راستی از قوم غول ها و البته دیو ها کسی رو ندیدم! ورود به سايت همسريابي دوهمدم کمی من من می کنه و می گه: - تو لحظه ی آخر جا زدن! رویا - می دونستم این جوری می شه، رو دیو ها نباید حساب باز کرد. ورود به سایت همسرگزینی دوهمدل - حالا چی کار می کنیم ؟! ورود به سايت دوهمدل - با این جا زدن ها، نقشمون رو تغییر نمی دیم شب شبیه خون می زنیم! ورود به سايت همسريابي دوهمدم از چادر خارج می شه ورود به سایت دوهمدل از جاش بلند می شه و داخل چادر شروع به راه رفتن می کنه معلومه بیش از حد استرس داره الفینا کنارش می ره، دست روی شونش می ذاره و می گه: -آروم باش؛ ما تمام سعیمون رو می کنیم، حتی شده باشه جونمون هم می دیم تا دنیا نجات پیدا کنه!
ورود به سایت دوهمدم جدید بدون حرفی سر تکون می ده
ورود به سایت دوهمدم جدید بدون حرفی سر تکون می ده ورود به سایت دوهمدل - راه زیادی اومدیم؛ بهتره همگی کمی بخوابیم، تا انرژی های از دست رفتمون رو بر گردونیم! ورود به سایت دوهمدم جدید - حق با ورود به سايت دوهمدل، برید تو چادر هاتون و استراحت کنید. ورود به سایت همسریابی دوهمدل ورود به سایت همسریابی دوهمدم نجاتم بده! به سمتش می رم، هر قدمی که بهش زدیک می شم ده قدم ازم دور تر می شه؛ اسمش رو بلند صدا می کنم - ورود به سايت دوهمدل؟ چشمای بارونیش رو روی هم می ذاره؛ آروم می گه: - خیلی دوست دام! و بعد محو می شه! با تمام سرعت به سمتش می دوم! که محکم به چیزی بر خورد می کنم، شدت ضربه خیلی زیاد بود. سرم رو بالا می یارم تا مانعی که بهش بر خوردم رو ببینم؛ نگام با چشمای خونی رویا گره می خوره به سختی لب می زنه - مواظب خودت باش پلک هاش روی هم دیگه می افتن صدای مردی تو گوشم می پیچه. - ورود به سایت همسریابی دوهمدم؟ ورود به سایت همسریابی دوهمدم؟ همه چی رفته رفته محو می شه! چشم هام رو باز می کنم با نگرانی به چهره ی تک تک بچه ها نگاه می کنم ورود به سایت دوهمدم جدید چیزی شده؟ جواب می دم - نه! ورود به سایت دوهمدم جدید - پاشو زمان شبیح خون رسیده سر ارومی تکون می دم، بچه ها از اتاق می رن، دست ورود به سایت دوهمدل رو می گیرم - تو بمون! ورود به سایت دوهمدل جدید - باشه عزیزم رویا هایی که دیدم رو به یاد می یارم؛ من نمی تونم عقب بکشم، نباید با تعریف کردن دیده هام بچه ها رو دل سرد کنم!
ورود به سایت دوهمدل جدید رو محکم تو اغوش می گیرم
ورود به سایت دوهمدل جدید رو محکم تو اغوش می گیرم؛- چیزی شده ؟ - نه - پس. .. حرفش رو می شکنم - نمی دونم نتیجه ی این جنگ چی می شه ؛. .. اوف ورود به سایت دوهمدل جدید می خوام بدونی خیلی زیاد دوست دارم - منم دوست دارم، تو عشق اول آخرمی! با حرف های قشنگش آرامشی به قلبم هدیه کرد. به سختی وارد اردوگاه دشمن شدیم. ورود به سایت دوهمدل جدید - ورود به سایت همسریابی دوهمدل اون آتیش اونجا رو می بینی؟ به سمتی که اشاره می کرد نگاه کردم، آتیش بزرگ وسط اردوگاه قرار داشت، که عده ی زیادی دورش جمع شده بودن -آره - رفتی اونجا منتظر علامتمون باش؛ ورود به سایت همسرگزینی دوهمدل توام ورود به سایت همسریابی دوهمدل رو نامریی کن. ورود به سایت همسرگزینی دوهمدل دستاش رو تکون داد نور سفیدی از دستاش خارج شد، نور دستاش رو به پیشونی ورود به سایت همسریابی دوهمدل زد، و اون رو ناپدید کرد.