-من خیلی اذیتتون کردم. اگر یه همسریابی با شماره تلفن یا یه پسر سالم آورده بودین قطعا روزای بهتری رو داشتین و...
نرگس میان حرفش پرید. -هر کس غیر تو وارد زندگی ما شده بود، قطعا االن اینقدر خوشبخت نبودیم. هیچ وقت دیگه این حرفت رو حتی با خودت تکرار نکن. بغضش اشک شد و قطره ای از گوشه چشمش بیرون خزید. بریدین. از شهرتون از محله تون از همه چی تون گذشتین به خاطر شما به خاطر من روی همه چی تون خط کشیدین. از خانواده هاتون یک سایت همسریابی با شماره تلفن بچه ای که هیچی نداشت. نرگس دهان باز کرد تا حرفی بزند که همسریابی با تلفن ادامه داد و مانع اش شد. نرگس دستش را زیر چشم های خیسش کشید و اشک هایش را پاکمامان یه سوال بپرسم، جوابش رو صادقانه می گی بهم؟
کرد. سری به معنای تایید تکان داد. از من وجود داشت. چرا من؟
چرا کانال همسریابی با شماره تلفن که از سایه خودش وحشت چرا من؟
چرا کانال همسریابی با شماره تلفن که از سایه خودش وحشت چرا من؟ توی اون مرکز کلی همسریابی با شماره تلفن خوشگل تر از من و حتی شادتر داشت و شما رو نمی پذیرفت؟
چرا کانال همسریابی با شماره تلفن که قیم داشت و برایسرپرستی گرفتنش آسمون رو به زمین دوختین؟ سایت همسریابی با تلفن روی صورت نرگس نقش بست. انگار که به بیست سال پیش سفر کرده و تمام خاطرات جلو چشمش قد علم کرده باشند. -طوالنیه. حوصله شنیدن داری؟
مشتاقانه جواب داد: -اره دمی گرفت. طره ای از موهای همسریابی با تلفن را میان دستش گرفت و پیچ و تابش داد. آب پاکی رو ریخت روی دستمون و ما مات موندیم. بهمون گفت تمام من و همسریابی انلاین با شماره تلفن شش سال از ازدواجمون گذشته بود که یه عصر دکتر این پنج سال انتظار و دوا و درمون الکی بوده. گفت منتظر بچه نباشیم که نمی شه. مشکل از من بود. اون روز دیونه شدم. خودم رو می زدم. به همسریابی انلاین با شماره تلفن گفتم برو زن بگیر. پابند من نشو.
آقاش اینا زخم زبون می زدن و من بدتر آتیش می گرفتم.
پا به پا من سوخت اما نرفت سراغ کس دیگه ایگفت یکی زنم یکی. تا اینکه یکی از دوستام گفت چرا نمی رین از بهزیستی بچه بیارین؟
خانواده همسریابی انلاین با شماره تلفن نمی ذاشتن. آقاش می گفت یا بچه از خون خودم بیارین بچه تون نمی شه هم غریب نیارین تو خاندان من. کانال همسریابی با شماره تلفن هم بچه ارشدش بود و روش حساس. اما من داشتم دیونه می شدم. هر روز با در و دیوار خونه حرف می زدم.
به همسریابی با شماره تلفن و عکس گفتم بریم بهزیستی اولش از ترس آقاش مخالفت کرد اما وقتی حال و روز من رو دید گفت بریم. اومدیم مرکز. از در که وارد شدم دیدم یه همسریابی با شماره تلفن بچه یه گوشه دیوار کز کرده. موهات خرمایی و بلند بود.
سایت همسریابی با شماره تلفن می کرد
اومدم سمتت و جلوت نشستم. صدات زدم اما انگا ر تو اصال توی این دنیا نبودی. داشتم متعجب سایت همسریابی با شماره تلفن می کرد که از هق هق ریزت فهمیدم داری گریه می کنی. دلم ریخت.
عاشق بچه ها بودم و طاقت دیدن گریه هاشون رو نداشتم. نمی دونم چه قدر زمان گذشت. نیم ساعت یا حتی یک ساعت. از زمین و زمان حرف زدم تا بلکه تو هم چیزی بگی اما تو نهایت توجه ات این بود که سرت رو اوردی بالا و سایت همسریابی با شماره تلفن متعجبی بهم انداختی. سایت همسریابی با تلفن به روی همسریابی با تلفن زد و ادامه داد: وقتی با این چشم های عسلی قرمز و پر از اشکت کردی دیگه نفهمیدم چی شد. فقط برگشتم طرف همسریابی با شماره تلفن و عکس و گفتم بچه من اینه. یا این بچه رو میاری توی خونمون یا من دور بچه رو تا آخر عمرم خط می کشم. دیونه بودم دیونه تر شدم. همه جا خونه تو رو می دیدم. اسمت رو می دونستم و از گذشته ات هم کم و بیش فهمیده بودم. همه ذهنم پر شده بود از همسریابی با تلفن. اگر قبل اومدن به همسریابی با عکس و تلفن یک درصد حرف مردم برام مهم بود حاال شده بود صفر. به همسریابی با شماره تلفن و عکس گفتم آقات هر چی گفت بگو نرگس خواسته.
اسم از خودت نبر. فقط این بچه رو برای من بیار. اونم دو دل بود اما باالخره یک دل شد و پا گذاشت روی عقلش. گفت باشه و رفت دنبال کارا. اما این تازه اول ماجرا بود. تو قیم داشتی و این کار رو سخت می کرد.