همسریابی آنلاین هلو - همسریابی


همسریابی دایمی اغاز نو چگونه است؟

بعدم بدون توجه به قیافه پوکر همسریابی دایمی اغاز نویس رفت روی کاناپه روبهروی پسرا نشست. یکم نگاش کردم وقتی دیدم از رو نمیره خودمم رفتم کنارش نشستم..

همسریابی دایمی اغاز نو چگونه است؟ - همسریابی


آدرس همسریابی دایمی اغاز نو

واقعا خیلی خوشحال بودم که دارمش. از همون اول یه حسی بهش داشتم و اونو خواهرم میدونستم حالا....ببین اون زمان چقد دوره!! اون موقع همسریابی دایمی اغاز نوید یه پسر تنها بودم که هدفش فقط انتقام از شیخ مالک بود و بعد از اونا مرگ خودش اما من الان یه هدف برای زندگی دارم....همسریابی دایمی اغاز نو، خواهرم! کسی که الان تمام زندگیم بهم پیوند خورده. فقط میخوام از این جهنم خلاص بشیم خودم به بهترین بیمارستانا میبرمش. باید براش دنبال یه قلب سالم بگیرم. ..

بیماری قلبی همسریابی دایمی اغاز نو که هر روز داشت شدتش بیشتر میشد

با فکر کردن به بیماری قلبی همسریابی دایمی اغاز نو که هر روز داشت شدتش بیشتر میشد قلبم فشرده شد دلم گرفت!! پوفی کشیدم و به ساعت نگاه کردم با دیدن عقربه هاش آبرو هام بالا پریدن اووم مثل اینکه همکارای محترم بدقول تشریف دارن آخه ساعت ۱۰: ۵دقیقه بود سر همسریابی دایمی اغاز نور رو جابه جا کردم و گذاشتم رو بازوهام.سرمو تو موهاش فرو بردم و عمیق بو کردم لبخند ذوق زده ای رو لبام نشست. موهاش بوی شامپو بچه میداد!! تا بخوام سرمو از لای موهاش بیرون بیارم یهو در باز شد و کامران و متین اومدن داخل و با دیدن همسریابی دایمی اغاز نوید تو اون وضعیت شکه شدن با خونسردی همسریابی دایمی اغاز نور و گذاشتم کنار تخت و خودم بلند شدم در حالی که آهسته به طرفشون میرفتم زمزمه کردم: _کسی که ندید اومدید اینجا؟؟ نمیدونم چرا تو چشمای متین یه نوع نفرت موج میزد انگار کامران گلوشو صاف کرد و گفت: _نه کسی ندید خوبه ای زمزمه کردم و گفتم روی کاناپه بشینن آروم به سمت رایکا رفتم و با دستم تکونش دادم همسریابی دایمی اغاز نو رایکا جان عزیزم بیدار شو.

از لبای همسریابی دایمی اغاز نور یه چیزی تو مایه های هوم خارج شد

از لبای همسریابی دایمی اغاز نور یه چیزی تو مایه های هوم خارج شد دوباره صداش کردم این دفعه گفت: _برو گمشو هرکی هستی میخوام بکپم نگاه کامران و متین رو خودم حس میکردم پوفی کشیدم و آروم گفتم: _رایکا پاشو حرفای امروز و که یادت نرفته؟ تا اینو گفتم همسریابی دایمی اغاز نو مثل فرفره پاشد و گفت: _عه جون من؟ خو زودتر میگفتی دیگه! بعدم بدون توجه به قیافه پوکر همسریابی دایمی اغاز نویس رفت روی کاناپه روبهروی پسرا نشست. یکم نگاش کردم وقتی دیدم از رو نمیره خودمم رفتم کنارش نشستم..

مطالب مشابه


آخرین مطالب