امیر: آقا ابراهیم هستی و انداخت بیرون و همسریابی در امریکا هم درخواست طالق داد اما هستی نرفت همین امشب هم نامزدی همسریابی در امریکا با اون دختره آمریکایی بود عمو حامد: چی باور نمیکنم همسریابی در امریکا اینکارو کرد امیره-
اما امشب نامزد شدن حامد تو دیدی امیر: ما نرفتیم بخاطر هستی اما آقاجون و آقا فرهاد بابا فرید رفتن عموحامد: می بینی چیکار کردی امیر امیر: بجان دخترم عکسا کارمن نیست من دوسال ندیدم بهزاد عمو حامد:
باشه قسم نخور آقاجون: خوب دخترم شوهرت فردا مرخص میشه با میای عمه فریماه: آره فعال نمیخواد منو ببینه تایماز هم تنهاست عمو فرید: باشه پس بریم شاهین: زن عمو ما باشما میایم لیلی: قدمتونن رو تخم چشامون همسریابی د: آره خیلی دلم برای هستی تنگ شده عموفرید: شاهین میری خونه عموت برو اما اون دختر و ببینی من میدونم با تو شاهین با پوزخند میگه شاهین: حاجی نترس واسه حاجی بودنت اتفاقی نمیفته هستی خواهر منه بهشم اعتماد دارم بریم همسریابی در تاجیکستان شاهین با فرهاد و لیلی به منزلشان رفتند وقتی وارد خونه شدند لیلی -خوش اومدین شاهین:
همسریابی در تاجیکستان: حتما خوابه
چراغ اتاقش که خاموشه همسریابی در تاجیکستان: حتما خوابه همسریابی در ترکیه:
برم بیدارش کنم همسریابی در تاجیکستان: ساعت 1 هستا ازخوا بی خوابش نکن صبح میبنیش همسریابی در ترکیه: باشه لیلی: بچه ها شما برین تو خت بخوابین ما زمین همسریابی در کانادا: نه زن عمو جای مارو همینجا بنداین میخوابیم فرهاد: لوس نشین برین تو خت بخوابین راحتی های ما تخت شو هستن رو زمین نمی خوابیم همسریابی در کانادا: باشه بریم عزیزم صبح درحال خوردن صبحونه بودن که همسریابی در کانادا گفت همسریابی در آلمان:
هستی و بیدار نمی کنین فرهاد:
وقتی من خونه ام حق نداره ا ما صبحونه بخوره همسریابی در آلمان زیاده روی میکنین عمو پله ای پشت سرتو خراب نکن یه راهی برای برگشتت بزار فرهاد: زیاد حمایت نکن خودت بعدا خراب میشی همین موقع زنگ اف اف یکسره زده شد لیلی: زنگ سوخت برم ببینم کیه همسریابی در تاجیکستان: شما بشینین من باز میکنم همسریابی در ایران:
عمو حامد و امیر همسریابی در کابل: این کی وقت مرخص شه سر صبحی بیاد اینجا همسریابی در ایران رو باز کرد هردو هراسان وارد خونه شدند عموحامد: هستی کجاست؟ فرهاد: دلت برای معشوقه ات تنگ شده عموحامد: گفتم هستی کجاست لیلی:
تو اتاقشه امیر - من برم نگاه کنم امیر وارد اتاق شد اما با تخت خالی هستی مواجه شد سرشو برگردوند که پیغام هستی و دید امیر با نگرانی گفت امیر: هستی نیست رفته لیلی: یعنی چی رفته امیر: پیغام گذاشته همه وارد اتاق شدن و پیغام رو دیدن همسریابی در کابل: یعنی از دیشب نیست عموحامد: هست ماجرای نامزدی رو میدونست؟
امیر: آره، واسه تاییدش به من زنگ پرسید همسریابی در ایران: چ نامزدی همسریابی در ترکیه عموحامد: بله برادرشما دیشب بانینا نامزدکرده همسریابی در کابل: امکان نداره، پس چرا ماخبر نداریم لیلی: اقا ابراهیم کارت دعوت و داد دست هستی آخ بابا چیکارکردی، یعنی کجاست؟
همسریابی در افغانستان: چیزی شده
حامد و امیر چشماشون پرشد همسریابی در افغانستان: چیزی شده چرا گریه میکنین امیر: تلویزیون وباز کن بزن شبکه خبر همگی به پذیرایی رفتن و همسریابی در افغانستان تلویزیون رو روشن کرد و چشمشون رو به تلویزیون دوختن همسریابی د: اینکه چیزی نداره، تصادفه شاهین: تصادف اتوبوس تبریز-مشهد چه ربطی به هستی داره لیلی: ببین بیچاره ها زنده زنده سوختن به داد خونوادهاشون برسه هیچی اتوبوس نمونده شاهین: بیامرزتشون ولی به هستی چه حامد با گریه گفت-زیرنویس رو بخون شاهین: اینا اسامی فوت شدگان هست همسریابی د: شا شاهین ب بین شاهین: هستی سعادت این خواهر منه لیلی: من دخترم و ازحال رفت همسریابی د باگریه رفت براش آب قند بیاره فرهاد: شاید تشابه اسمیه امیر: آقاجون و بابا فرید رفتن واسه شناسایی جنازه ها شاهین:
آخه جنازه ای میمونه واسه شناسایی اتوبوس کامل سوخته و شروع کرد به گریه به گریه کردن زنگ در به صدا اومد امیر دروباز کردکه خانواده رامین گریه کنان وارد شدن