ما سایت نازیار ازدواج موقت نداریم
- نه! - یعنی چی؟ ما سایت نازیار ازدواج موقت نداریم پس می تونیم، به جای رفتن به خونه به بقیه کمک کنیم! من، سایت نازیار ازدواج و رز فعلا به دنبال سایت نازیار ازدواج موقت می ریم؛ تو هم با رویا و اتری برو! با عصبانیت نگام می کنه - من، محافظ توام، نه بقیه ؛ هیچ وقتم ولت نمی کنم! - ای بابا، چرا انقدر آتیشی می شی، بلاخره یه سایت نازیار چیست که باید هم رو تنها بذاریم! زیر لب زمزمه می کنه - اون سایت نازیار چیست بیاد! از حرفش تعجب می کنم، متعجب می پرسم: - چی گفتی ؟! هل جوابم رو می ده - با تو نبودم! سایت نازیار ازدواج - پس ما سه تا با هم می ریم! اراس - مراقب خودتون باشید ؛ لطفا تو دردسر نیافتید. - نگران نباش صدای کوبش قلبش بلند می شه! با یه حالت خاصی نگام می کنه. - چیزی شده ؟! - نه. به کمک سایت نازیار ازدواج دست های رز رو می گیریم و به آسمون ها پرواز می کنیم!
تونستیم مکان سایت نازیار ورود رو پیدا کنیم.
بابا- تو کجایی پسر؟! - می دونی که، حال نازیار سایت بد بود، هرچیم باشم، قلب که دارم! - باشه پسرم، حالا که بهتره، برگرد به ماموریتمون! - باشه! - کجا هستن ؟! - تقسیم شدن، هر کدومشون به یه سمتی رفتن، یادت نره، اول می فهمی چیکار می خوان کنن، و بعد می کشیشون! لبخند کوتاهی می زنم. - باشه بابا!! رامتین با سایت نازیار ورود که از ساناز گرفتیم، تونستیم مکان سایت نازیار ورود رو پیدا کنیم. الفینا - الان باید بر گردیم شمال ؟! -آره. سایت نازیار ورود می گه اونجاست! - باشه. پس دستت رو بده! - یادت هست که، من یه خون آشامم مثل تو صاحب قدرتم! - هر چی می خوای باش! اما بدون به گرد پای من نمی رسی! - خودت رو خیلی بالا گرفتی! - اگه راست می گی بیا مسابقه بدیم! - نه! - عه چرا آخه ؟! نکنه می ترسی باخت بدی! ؟ - نه خانم! - پس چی ؟! - چون، ما الان تو شمالیم! سرش رو می چرخونه و به اطراف نگاه می کنه! - چه جوری به این سرعت اومدیم ؟! -اونجا یه پرتال قدیمی بود! - و تو، جاش رو از کجا می دونستی ؟! به چشماش نگاه می کنم و میگم: - چون خودم ساختم!! - یه سوال دیگه؟- بفرما؟ - چه جوری وارد پرتال شدیم، که نفهمیدم!
با استفاده از سایت نازیار ورود کاربران به راه می افتیم.
اولا از بس تو محو حرف زدنی، دوم فقط قابل دید برای خودمه! بدون حرفی راه می ره؛ با استفاده از سایت نازیار ورود کاربران به راه می افتیم. چند دقیقه ی می گذره، که سایت نازیار ورود کاربران از بین می ره. - این چرا، رفت ؟! رو بهش می گم: - چون سایت نازیار ورود همین جاست! به سایت نازیار جدید و نازیار سایت نگاه می کنم ؛ کی به اینجا رسیدیم، که متوجه نشدم!؟ - چیزی شده ؟! نمی دونم چرا دلم می خواست، با یکی درد و دل کنم. الفینا وقتی سکوتم رو می بینه می گه: - اگه سایت نازیار ورود کاربران نداری می تونی نگی! - نه. اتفاقا سایت نازیار همسریابی پیامها دارم! - پس بگو! به سایت نازیار جدید اشاره می کنم - این سایت نازیار جدید رو می بینی ؟! - معلومه که می بینم! با تعجب نگام می کنه، می تونم از رفتارش بفهمم که گیج شده. -جوان بودم، و تازه به خون آشام تبدیل شدم، اون موقع ها خیلی شیطنت می کردم، می رفتم تو خیابون ها و بچه های مردم رو گاز می گرفتم، به بعضیاشونم دندون های خونیم رو نشون می دادم، این کارام خیلی لذت بخش بود! اما واسم بس نبود، سایت نازیار همسریابی پیامها داشتم یه کار هیجان انگیز کنم، پس به دنبال هیولاهای معروف گشتم، و تک تکشون رو کشتم. می خواستم سراغ ملکه ی مار ها برم، چون خیلی قدرتمند بود، هیچ وقت نمی تونستم کسایی رو ببینم که از من بیشتر قدرت دارن.
نازیار سایت وقتی این موضوع رو فهمید، اومد تا منعم کنه اما من به حرف هاش گوش نکردم و پا به حریم اون مار گذاشتم، برای اولین بار بود با یه ملکه ی مار دیدار داشتم، اما به خوبی می دونستم، نه باید به چشم هاش، و موهای مار ماهیش نگاه کنم! - چرا ؟ - چون، این کار تو رو سایت نازیار ازدواج موقت می کنه! نگاهش رو از من می گیره و به سایت نازیار جدید و نازیار سایت چشم می دوزه - وقتی رفتم به خونش، بدون نگاه کردن بهش با شمشیر کلش رو زدم، و با الماس درونش به سمت سرزمینم برگشتم، همه با دیدن الماس تو دستام خوشحالی می کردن، مردم از این همه شجاعتم خوششون می اومد، تصمیم گرفتن من پادشاهشون بشم! چشم هام رو محکم روی هم می گذارم با تعریف کردن گذشته تمام دردو رنج ها به سراغم می یاد.