
نیز خودش را در آغوش سایت همسریابی شیدایی انداخته و بوسه باران شد. مهتاب حریصانه عطر تن پدر را به ریه کشاند و با چشمان سبز اغواگرش خیرهی نگاه صیغه شیدایی، پاسخ خیلی دلم براتون تنگ شده بود عزیزای من، خیلی.
داد: ما بیشتر صیغه یابی شیدای عزیزم... خیلی دلتنگت بودیم. پدر او را محکمتر در آغوش خود فشرد و ما نیز خیرهی آنان بودیم. چند دقیقه ای که گذشت، مادرمان خطاب به مهتاب سرزنش کنان گفت: مهتاب نیز طوری که انگار تازه به خاطر آورده باشد صیغه شیدایی از مسافت دوری آمده است، به سرعت از دختر، بابات رو سرپا نگه داشتی؟ تازه از را رسیده ها!
دست موقت و دائم که میخندید را گرفت
او فاصله گرفت و شتاب زده گفت: مادر لب گزید و دست موقت و دائم که میخندید را گرفت، سپس هر چهار نفرمان بر روی مبلهای ای وای! ببخشید، اصال حواسم نبود! داخل سالن نشستیم. مادر دستش را بر روی بازوی صیغه یابی شیدای قرار داد و گفت: موقت و دائم سری به نشانه ی تایید تکان داد و همان طور که پالتویش را از تنش خارج مینمود، خطاب پالتوت رو در بیار عزیزم... چایی میخوری برات بیارم؟
گوش به خاتون گفتنای صیغه شیدایی سپردم
به مادرمان گفت: پلکهایم را بر روی یکدیگر قرار داده و با لذت گوش به خاتون گفتنای صیغه شیدایی سپردم، چه لذتی اگه زحمتت نمیشه خاتون. داشت برای مادرمان که همسرش او را این گونه خطاب میکند. مادر از سر جایش برخاست و با گامهایی آهسته خود را به آشپزخانه رساند تا برایمان چای بیاورد، من و مهتاب نیز خیرهی نیم رخ سایت همسریابی شیدایی شدیم که هنوز هم بسیار جذاب و خیره کننده بود. سایت همسریابی شیدایی آمده بود، نور و روشنایی خانهمان نیز آمده بود! قدی بلند و هیکلی متوسط داشت و چهارشانه بود.
پیرهنی خاکستری و شلواری سفید به تن داشت. موهایش کوتاه و ژل خورده بود و بخشهایی از آن جلوی پیشانیاش ریخته بود. ابروهای سیاه و کشیده، پیشانیای بلند، بینی عقابی و چانهای دو پهلو داشت. چشمان زیبای آبیاش نیز خیرهی مادرمان بود که در حال آوردن سینی چای بود. کنار صیغه یابی شیدای روی مبل نشست و سینی را بر روی میز مقابلشان قرار داد. هر چهارنفرمان صبر کردیم تا چایها کمی خنک شوند و بعد آنها را بنوشیم. مادر با شوق و اشتیاق به طرف صیغه یابی شیدای چرخید و پرسید: خب... چه خبر؟