بی توجه به سوالشون مقابل آیفون ایستادم ولی با دیدن چهره ی بشاش پیمان، دستم روی گوشی قفل شد نفسام تند شد نمیدونستم چکار باید بکنم؟؟؟
کانال ازدواج موقت با عکس حضور بی موقع پیمان تو این موقعیت کار درستی نبود گوشی رو کنار گوشم گرفتم و جواب دادم: _ سالم لبخند زیبایی رو لباش نشست و جواب داد:
- _ سالم درو باز نمیکنی؟؟
- _ اوووم کانال ازدواج موقت محمدی داخل؟؟
- _ اگه ایرادی نداره
- _ نه نه این چه حرفیه اوووم فقط
- _ فقط چی؟؟
- اتفاقی افتاده؟؟
- هول به نظر میرسی؟؟
_ بفرمایید درو باز کردم و منتظر نگاش کردم نمیدونم چی دید که اخم کرد و کنجکاو نگام کرد بی توجه به نگاه دقیقش درو کامل باز کردم و کناری ایستادم تا وارد بشه با مکث وارد شد و نگاهش روی خانواده ی عمو خیره موند..) پیمان (وقتی نبودن پویا رو حس کردن سراغشو گرفتن هم موسسه صیغه موقت هم مامان خصوصا عزیز خانوم که حسابی نگران بود به عزیز اطمینان دادم جاش امنه و براش توضیح دادم که پویا بچه ی موسسه صیغه موقت نیست و حاال پیش مادرشه طول کشید تا باور کنه . برای هم اینطور جواب دادم: _ مگه اهمیتی هم داره بود و نبودش؟؟
_ موسسه صیغه موقت مادر پویا نیست
نداشته باشید مادر چشاش گرد شد که گفتم: _ موسسه صیغه موقت مادر پویا نیست اون خودش از من خواست یه ازدواج موقت داشته باشم تا صاحب فرزند بشیم و حاال پویا پیش مادر واقعیشه دیگه رسما هنگ کرده بود که ادامه دادم: _ من از زندگی با کانال ازدواج موقت محصنین هیچ خیری ندیدم مادر این ازدواج فقط خوشحالیه شما رو در بر داشت حتی کانال ازدواج موقت محصنین هم از ازدواجش پشیمونه .
اینو میتونید از خودش بپرسید پس منتظر روزی باشید که این زندگی نکبتی برای همیشه تموم شه با قدم های بلند به اتاقم رفتم دیگه سازش کافیه حاال میخوام از فرصتام نهایت استفاده رو ببرم میخوام زندگیمو در کنار کانال ازدواج موقت با عکس و بچه ها بسازم بدون هیچ دغدغه ای یعنی میرسه روزی که با آرامش در کنار کانال ازدواج موقت با عکس به سر ببرم؟؟ چشامو روی هم گذاشتم
و از ته قلبم چنین آینده ای رو از آرزو کردم این چند روزو به دیدنشون نرفته بودم و حسابی دلتنگ بودم.. قراره تا زمان اتمام عده کانال ازدواج موقت با عکس رو نبینمش ولی هرچقدر فکر میکنم میبینم طاقتم نمیاد شاید فردا بهشون سرزدم و از دلتنگی در اومدم روز بعد حسابی به خودم رسیدم و بسمت خونه ی موسسه ازدواج موقت اصفهان راه افتادم مقابل خونه، پیکان سفیدرنگی پارک شده بود
نگاهی متعجب بهش انداختم و زنگ درو فشردم..کمی طول کشید تا صدای موسسه ازدواج موقت اصفهان به گوش رسید: _ سالم زول زدم به آیفون و با لبخند گفتم: _ سالم درو باز نمیکنی؟؟
_ اوووم کانال ازدواج موقت محمدی داخل؟؟
_ اگه ایرادی نداره _ نه نه این چه حرفیه اوووم فقط _ فقط چی؟؟ اتفاقی افتاده؟؟ هول به نظر میرسی؟؟
_ نه اتفاق ک نه فقط من مهمون دارم
موسسه صیغه یابی خاتون درو بروم باز کرد
قبل از اینکه درو بزنم موسسه صیغه یابی خاتون درو بروم باز کرد و هول نگام کرد رنگ پریده به نظر میرسید یعنی چی شیه نگاه کلی به مهموناش انداختم اینا دیگه کی هستن؟؟؟ با کنجکاوی بهشون خیره شدم و نگام در آخر روی پسر جوون ثابت موند با چشای گرد شده نگام میکرد چقدر به نظرم آشنا بود . صدای موسسه صیغه یابی خاتون به گوشم رسید:
_ عمو و زنموم هستن ایشونم پسر عموم علی آقا سعی کردم اخمامو باز کنم ولی قضیه بودار بود حس خوبی نداشتم دستمو به سمت عموش گرفتم و گفتم: _ خوشوقتم عموش سری تکان داد و دستمو فشرد با زنموش و در آخر با علی خوش و بش کردم موسسه صیغه یابی خاتون به آشپزخونه رفت
و منو در معرض نگاه خیره موسسه ازدواج موقت اصفهان سه نفر تنها گذاشت روی مبلی کنار علی نشستم معذب زیر چشمی نگام کرد دستشو جوری جلوی صورتش گرفت که زیاد چهره اش مشخص نشه چشمم به پاکت روی میز افتاد که چیزی شبیه یه لباس ازش بیرون زده بود هرسه نفرو از نظر گذروندم بودنشون کمی مشکوک بود تا بحال ندیده بودمشون البته این پسره رو یه جایی دیدم که خوب خاطرم نیست موسسه صیغه یابی خاتون سینی چای رو مقابلم گرفت