
چاره ای جز سکوت و تسلیم در برابر این ظلم و زور نبودیم با شنیدن صدای توی حیاط از ترس لرزیدم سریع به سمت پرده اتاقم رفتم و به بیرون ورودبه سایت همسریابی اغازنو کردم با دیدن برادرم که از عصبانیت میلرزید و مادرم با التماس مقابلش ایستاده بود دستمو جلوی دهنم گرفتم مامان_تورو پسرم...سایت همسریابی زندگی نو ششش...آروم باش خواهش میکنم مادر سایت همسریابی اینترنتی آغاز نو_مامان شما برو کنار فقط باهاش حرف میزنم مامان_بابات دیشب به اندازه کافی کتکش زد تورو تو یکی دیگه دست روش بلند نکن نوید_یعنی چی مامان؟
میفهمی یارو میخواد ازمون شکایت کنه؟
- نکنه انتظار داری به راحتی مقابل این کارش سکوت کنم؟
- اصلا اون پسره کی این میشه که میاد ازش دفاع میکنه؟
- من باید تکلیف این قضیرو روشن کنم سایت همسریابی زندگی نو سریع مادرمو به آرومی پس زد به سمت خونه اومد با صدای بلندی صدام زد.
با وحشت لرزیدم به دیوار کنار پنجره چسبیدم صدای التماسای مامان به گوشم میرسید اما تنها چیزی که توی سرم میچرخید ترس از داداشم و کمربندی که داشت بود بابا خونه نبود میشه گفت خوب بود چون امکان داشت باز داغ دلش تازه بشه و دوباره اینبار همراهه داداشم به جونم بیفتن در اتاقم به شدت باز شد و داداش توی درگاه نمایان شد قد بلند و هیکل الغری داشت از من چهارسال بزرگتر بود ازش به اندازه پدرم میترسیدم اونم عین باباش بود عین اون بد کتک میزد خیلی بد مامان با التماس پشت سرش بود اما سایت همسریابی هلو عصبانی داداشم روی حالت نگران و ترسیده من بود بغض کردم برای اینهمه بدبختیم برای اینهمه بی کسی خودمو مادرم که به راحتی زورو قبول میکردیم کنارشم کتک میخوردیم نوید_این پسره کی بود؟به چه حقی ازت دفاع کرده و خواسته پولو پرداخت کنه؟
به من نمیشناسمش دیشب...دیشب اولین...بارم... با باز شدن کمربندش اشکام بیشتر روون شد حرف توی دهنم ماسید گفتن چه فایده ای داشت وقتی خودشون میبریدنو میدوختن و تصمیم نهاییرو میگرفتن با التماس به مادرم ورودبه سایت همسریابی اغازنو کردم تا بره نمیخواستم شاهد زجر کشیدنم باشه سایت همسریابی هلو به سمتم اومد با خشم کمربندو دور دستاش پیچید بغض کردم لرزیدم اولین بارم نبود که میخواستم کتک بخورم اما انگار اولین بارم بود که اینقدر میترسیدم مامان_سایت همسریابی اینترنتی آغاز نو...تورو پسرم...ولش کن...
سایت همسریابی هلو داداش بی توجه به التماسای مادرم کمربندشو بالا برد
سایت همسریابی هلو داداش بی توجه به التماسای مادرم کمربندشو بالا برد لباشو روی هم فشار داد خواست بزنه که با التماس بهش سایت همسریابی هلو کردم پچ پچ مانند آروم گفتم: _مامان...نذار ببینه...قلبش...داداش سایت همسریابی اینترنتی آغاز نو به سمت مادرم برگشت انگار اونم نگرانش شده بود اشکام هر لحظه بیشتر روی گونم روون میشدن با بغض لب زدم: به نمیشناختمش...قسم میخورم داداش...تورو نزن...تمام بدنم درد میکنه...
سایت همسریابی زندگی نو اخماشو بیشتر توهم برد
لطفا سایت همسریابی زندگی نو اخماشو بیشتر توهم برد انگار از وضعیت قلب مامان خبر داشت که الان کوتاه اومده بودو کمربندشو روی بدنم به رقص در نمیاورد یا شایدم داره با خودش فکر میکنه که خواهر بدبخت من چه ارتباطی میتونه با یه پسر پولدار مثل اون داشته باشه مامان_چی از جونش میخوایین؟به هر سازی که میگید داره میرقصه دیگه باید چی کار کنه که نکرده داداش با عصبانیت بهم ورودبه سایت همسریابی اغازنو کرد لباشو محکم روی هم فشار داد به دیوار چسبیده بودمو از ترس بهش ورودبه سایت همسریابی اغازنو میکردم دستی که دورش کمربندو پیچیده بود با تهدید روبه روم تکون داد داداش_ اون روزو نیاره بفهمم پاتو داری کج میذاری شهرزاد...قسم میخورم از روی زمین محوت میکنم اینطوری یه نون خورمون هم کم میشه این حرفو که زد با عصبانیت از در بیرون رفت چسبیده به دیوار سر خوردم پایین توی خودم مظلوم جمع شدم و زانوهامو بغل گرفتم مگه من چه قدر نون میخوردم؟اصلا مگه ما چه قدر نون داشتیم؟چرا فقط زورشون به من میرسید؟