Afraid our aim is out of sight همش می ترسم که نکنه هدفمون دست نیافتنی باشه. Wanna see us, alive می خوام از این قصه جون سالم به در ببر یم... ما چ ی؟ از این قصه جون سالم به در می بر یم؟ لبامو روهم فشردم و گرفته گفتم: رانا و چارترین بلیط هواپیما پیدا بشن... بقیش مهم نیست. به نیم رخش زل زدم که خیره به جاده بود. کم مونده...نه؟ لبش به خنده چاک خورد: خیلی کم... دستی روی شال بافت رنگ تیرم کشیدم و برگشتم تا چارترین بلیط و ببینم. سمت چپ به شیشه تکیه داده بود ومثله مرده ها از شیشه به بیرون نگاه میکرد.
متعجب برگشتم تو جام و به مسیر زل زدم. وارد جاده خاک ی که شد صدای جیغ الستیکا دراومد. ضبط و خاموش کردم. چندمتر جلوتر ویالیی با نمای سفید رنگ بود و سه تا ماشین به ترتیب جلوش پارک بودن. آب دهنمو قورت دادم. دستم و جلو بردم و محکم بازوش و گرفتم. نگاه از روبه روش گرفت و به چشمام زل زد. گودال ب ی حس چشماش جوابگوی همهی نگران ی هام نبود! آروم لب زد: جوخه انتقام و من درست نکردم! چندبار پلک زدم. دستشو پس کشید و سر یع پیاده شد. چارترین بلیط هم ب ی مکث پیاده شد. سرمو رو داشبورد گذاشتم و یکم به ذهنم سرو سامون دادم. گاهی فکر میکنم اگه یه لحظه ام که شده از مردن یا از دست دادن جونمون میترسیدیم ممکن بود بازم زنده بمونیم؟! محکوم به فناایم... صدای ماشین دیگه ای اومد. برگشتم و از شیشه نگاه کردم. جان و دارودستش بودن. خودمو رو صندلی عقب کشیدم و از پشت صندلی، جایی که احتمال میدادم جاسازی وجود داشته باشه کلت ی پیدا کردم. چاره ای نبود! بود؟! رو صندلیم جا گرفتم و کلت و تو جیب پالتوم قایم کردم. قلبم صعودی میتپید.
چارترین بلیط اتوبوس سرشو خم کرد
در ماشین باز شد و چارترین بلیط اتوبوس سرشو خم کرد سمتم و شمرده گفت: همین جا...میمونی. ..چارترین بلیط هواپیما؟ هوم؟ نگاهم و از رو رد کمرنگ کبودی صورتش به چشماش سوق دادم. زمزمه وار گفت: نمیتونم اتفاقات ی که قراره اون تو بیوفته رو پیش بینی کنم. اما بدون هرچ ی بشه اونارو سالم میارم پیشت... خیلی جلوی خودمو میگرفتم آروم باشم. با لحن خودش گفتم: میدونم. سرشو نزدیک آورد. چشمامو بستم و با حس دور شدنش نفس حبس شدمو آزاد کردم. هنوز نگفته بودم مراقب چارترین بلیط باش! لبام آویزون شد و بهشون نگاه کردم.
چارترین بلیط قطار کلاه مشکی روی سرش کشید
چارترین بلیط قطار کلاه مشکی روی سرش کشید. مثله گانگسترا چارترین بلیط اتوبوس و پر میکردن و با قدم های تندی سمت ویال میرفتن. جان سمت چارترین بلیط یه کلت گرفت و اونم بدون مخالفت قبولش کرد. بعد چند دقیقه تاریکی محض بود و من! دلهرهآورترین لحظه عمرم و داشتم تجربه میکردم. بدیش این بود فقط میتونستم اینجا بشینم و منتظر باشم! با بلند شدن صدای اولین شلیک قلبم دیوونه شد... پیاده شدم و به کاپوت ماشین تکیه دادم، ولی دیگه صدایی نیومد. دستامو بهم قفل کردم و با استرس ویال رو پاییدم. بیایید دیگه... نمیدونم چند ساعت گذشت که باالخره یکی و دیدم. جان زودتر بیرون اومد. با دیدنشون که داشتن میومدن یکم آروم شدم، ولی اثر ی از رانا و چارترین بلیط هواپیما نبود... یعنی چ ی؟ پا تند کردم و درحالی که به نفس نفس افتاده بودم جلوش وایستادم. چ ی... چ ی شد؟ نگاهش روی من نبود. نمیفهمیدم به کجا داره نگاه میکنه. بازوش و گرفتم و تکونش دادم. چارترین بلیط قطار؟ باتوام. انگار تازه به خودش اومده بود. نفس عمیقی کشید و دستاشو رو صورتش کشید. یهو چنان دادی کشید که تکون سخت ی خوردم و چند قدم عقب رفتم. با ترس نگاهش کردم.