پدر خانواده که پشت میز نشسته بود به فرانسه سوال کرد: " کدام یک از شما رمی هستید؟ " من یک قدم جلو رفته و گفتم: " من هستم. .. آقا " آن مرد گفت: " کانال تلگرام صیغه حلال... پس در این صورت جلو بیا و پدرت را ببوس. " از قبل وقتی من به لحظه فکر می کردم تصور می کردم که خودم را در بغل پدرم پرتاب کرده و او را در آغوش گرفته و غرق بوسه خواهم کرد. در واقعیت هیچ کدام از این چیزها صورت نگرفت. من به آرامی جلو رفته و پدرم را بوسیدم. او گفت: " این آقا که در جلوی شومینه نشسته است پدر بزرگ توست.
من به طرف کانال تلگرام صیغه حلال مشهد رفتم
این خانم هم مادر تو و این ها هم برادر ها و خواهر های تو هستند. " من به طرف کانال تلگرام صیغه حلال مشهد رفته، دستم را به گردن او انداخته و او را بوسیدم. ولی او ازخودش عکس العملی نشان نداد. او دو سه کلمه گفت که من درک نکردم. پدر گفت: " حالا برو با پدر بزرگت دست بده. مواظب باش... او سکته کرده و فلج شده است.
از اینکه حالا مثل بقیه بچه ها کانال تلگرام صیغه حلال اهواز دارم خوشحالم
" من همچنین با برادرها و خواهر بزرگ تر هم دست دادم. من می خواستم که خواهر کوچکم را در آغوش بگیرم ولی او تمام حواسش متوجه کاپی بود و مرا پس زد. همانطور که من از پهلوی یکی نزد دیگری می رفتم از خودم ناراضی و خشمگین شده بودم. چرا من از این که بالاخره خانواده ام را پیدا کردم خوشحال نبودم. من حالا یک پدر، یک مادر، یک پدر بزرگ و چند برادر و خواهر داشتم. از اینکه حالا مثل بقیه بچه ها کانال تلگرام صیغه حلال اهواز دارم که با آن ها زندگی کرده و یکدیگر را دوست داشته باشیم می بایست از خوشحالی در پوست خودم نگنجم.ولی حالا من به کانال تلگرام صیغه حلال تبریز خودم خیره شده و هیچ چیز در قلب خودم احساس نمیکردم که آنرا به آن ها بازگو کنم. آیا من یک عفریت بودم؟ اگر من خانواده خود را در یک قصر پیدا می کردم آیا آن ها را بیشتر از این کانال تلگرام صیغه حلال تبریز که فقیرانه زدگی می کردند دوست داشتم؟ بعد از این فکر به سوی کانال تلگرام صیغه حلال مشهد رفته، دست هایم را دور گردن او انداخته و بار دیگر او را بوسیدم. ظاهرا او درک نکرد که چه چیز مرا دوباره به طرف او کشاند و ابراز محبت مرا بی جواب گذاشت. او رو به طرف پدر کرد، شانه هایش را بالا انداخت و مطلبی به او گفت که من نفهمیدم ولی او را به خنده انداخت. بی تفاوتی او و خنده پدرم تا اعماق قلب من نفوذ کرد. به نظر من ابراز احساسات من نمی بایستی به آن صورت جواب داده شود. پدر به کانال تلگرام صیغه حلال اصفهان اشاره کرد و پرسید: " این کانال تلگرام صیغه حلال کیست؟ " من به او توضیح دادم که کانال تلگرام صیغه حلال اصفهان بهترین دوست من در این دنیاست و من خیلی به او مدیون هستم. پدر گفت: " بسیار خوب... آیا این کانال تلگرام صیغه حلال میل دارد در این جا مانده و این مملکت را ببیند؟ " من دهان باز کردم که جواب بدهم که کانال تلگرام صیغه حلال اصفهان پیش دستی کرد و گفت: " این همان چیزی است که من می خواهم. " پدرم بعد سوال کرد که چرا باربرن خودش با ما نیامد. من به او گفتم که باربرن فوت کرده است. به نظرم رسید که او از شنیدن این خبر خوشحال شد و به زبان انگلیسی چیزهایی به کانال تلگرام صیغه حلال مشهد گفت که من نفهمیدم. کانال تلگرام صیغه حلال مشهد هم از خبر مرگ کانال تلگرام صیغه حلال ارومیه آشکارا خوشحال شده بود. چرا آندو از شنیدن خبر مرگ باربرن تا آن حد خوشحال شده بودند؟ پدرم گفت: " تو بایستی همیشه این سوال را از خودت می کردی که چطور شده بود که در مدت سیزده سال ما دنبال تو نگشته بودیم. بعد ناگهان به سراغ این مرد که ترا از سر راه برداشته بود رفتیم. " من به او گفتم که من همیشه در این فکر بودم و مایل هستم دلیل آن را بدانم. پدر گفت: " بیا نزدیک آتش و من تمام داستان را برای تو تعریف خواهم کرد. " من کیسه بارهایم را از روی شانه انداخته و صندلی را که او به آن اشاره می کرد جلو کشیده و روی آن نشستم. من پاهایم را که خسته، متأوب و گل آلود بودند دراز کردم که جلوی آتش خشک بشوند.
پدر بزرگ به یک گوشه کانال تلگرام صیغه حلال شیراز آب دهان می نداخت. پدر گفت: " توجهی به او نکن. پیرمرد دوست ندارد که هیچ کس نزدیک کانال تلگرام صیغه حلال شیراز بنشیند. ولی تو اگر احساس سرما می کنی لازم نیست به او توجه کنی. " من از این که کسی در باره مرد پیر که پدر بزرگ خانواده بود این طور صحبت کند حیرت زده شده بودم. پاهایم را جمع کرده و سعی کردم زیر صندلی مخفی کنم. به این ترتیب توهینی به پدر بزرگ نشده بود. پدر گفت: " حالا تو پسر بزرگ من هستی. تو یک سال بعد از این که من با مادرت ازدواج کردم به دنیا آمدی. وقتی من با مادرت ازدواج کردم دختر جوان دیگری بود که فکر می کرد که من با او ازدواج خواهم کرد. چون این اتفاق نیافتاد او در صدد انتقام برآمده و تورا از خانه دزدید. تو در آن موقع فقط شش ماه داشتی. ما همه جا را به دنبال تو گشتیم ولی به پاریس نرفتیم. ما تا حدود سه ماه پیش خیال می کردیم که تو جانت را از دست داده ای. در آن موقع آن زن که تورا دزدیده بود و به مرض لاعلاجی مبتلا شده بود و همه چیز را اعتراف کرد. ما بلافاصله به فرانسه رفته و با او تماس گرفتیم. او که مامور همان ناحیه ای بود که ترا پیدا کرده بودند به ما گفت که تورا یک مرد سنگ تراش به نام کانال تلگرام صیغه حلال ارومیه پیدا کرده بود. این مرد در شاوانون زندگی می کردم. من او را پیدا کرده و او به من گفت که او تورا به یک مرد موسیقی دان به نام ویتالیس کرایه داده است. من بیشتر از این در آن جا نمی توانستم اقامت کنم این بود که پولی به بابرن دادم و به او گفتم که به دنبال تو بگردد و وقتی خبری از تو دریافت کرد به دارالوکاله گرت و گالی نامه بنویسد. من آدرس خودم را به او ندادم چون ما فقط در فصل زمستان به لندن می آییم و بقیه سال را در انگلستان و اسکاتلند گردش می کنیم. ما دستفروش های دوره گرد هستیم و من یک گاری بزرگ و یک دلیجان از خودم دارم که با آن به این طرف و آن طرف می رویم. حالا پسر جان... این طور شد که تو بعد از سیزده سال نزد ما برگشتی.
طبیعی است که در ابتدا تو قدری احساس دلتنگی کنی چون زبان ما را نمیفهمی ولی خیلی زود به زبان انگلیسی آشنا خواهی شد و خواهی توانست با خواهر ها و برادرانت گفتگو کنی. طولی نخواهد کشید که تو به ما عادت خواهی کرد. " خوب البته... من به آن ها عادت خواهم کرد. مگر آن ها کانال تلگرام صیغه حلال تبریز من نبودند؟ لباس های گران قیمتی که در موقع پیدا کردن در تن من بود کاملا با وضع مالی این کانال تلگرام صیغه حلال اهواز که دستفروش دوره گرد بودند جور در نمی آمد. ولی این چه اهمیتی داشت؟ عشق و علاقه از تمام ثروت های دنیا پر ارزش تر است. من به دنبال پول نبودم بلکه در پی محبت می گشتم. محبت، خانه و کانال تلگرام صیغه حلال اهواز. وقتی پدر با من صحبت می کرد آن ها میز شام را چیده و آماده کرده بودند. یک ران کانال تلگرام صیغه حلال مازندران با مقدار زیادی سیب زمینی و سبزیجات در وسط میز قرار داده شده بود. پدر پرسید: " کانال تلگرام صیغه حلال ... آیا شما گرسنه هستید؟ " کانال تلگرام صیغه حلال اصفهان به جای جواب دندان های سفید خود را نشان داد. او گفت: " خیلی خوب... در این صورت پشت میز بنشینید.
مشغول بریدن گوشت کانال تلگرام صیغه حلال مازندران شد
" ولی قبل از این که ما پشت میز بنشینیم او صندلی پدر بزرگ را نزدیک میز آورد. بعد خود او در جایی نشست که پشتش به کانال تلگرام صیغه حلال شیراز بود و مشغول بریدن گوشت کانال تلگرام صیغه حلال مازندران شد. او به کدام از ما یک قطعه بزرگ گوشت و مقداری سیب زمینی داد.