صدای خنده همسریابی آغاز نو بلند شد. دریا موفق شده بود قبل از آمدن هامون، لبخند را به لب های او برگرداند.
حتی روز پرو اجازه نداده بود لباسش را ببیند و حاال حتی واکنش هامون از دیدنش در این لباس هم برایش جذاب بود. عکاس که دختر جوانی بود؛ بار دیگر هشدار داد: تا من نگفتم برنگردی ها. بر می گردی هم آروم میای سمتش و اول دسته گل رو میگیری. کامال طبیعی برخورد کن انگار من توی اتاق نیستم. من برم به آقا داماد بگم بیاد داخل. وبا سرعت از اتاق خارج شد. اتاق کوچکی بود اما پنجره بزرگی داشت و به جز چند آینه بزرگ قدی چیز دیگری در آن نبود. همسریابی ازدواج موقت دستش را روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
گوش تیز کرده بود که صدای باز شدن در و آمدن هامون را شکار کند. یک دقیقه بعد،
صدا باز و بسته شدن در را شنید و تپش قلبش باالتر رفت. اتاق کامال ساکت بود اما صدای پایی نمی شنید. منتظر بود صدایی از عکاس بلند شود ا ما از او هم خبری نبود. کم کم داشت باور می کرد که صدای در ساخته توهمات خودش است.
پشت سرش را همسریابی امید کند
دل دل می کرد که برگردد و پشت سرش را همسریابی امید کند اما صدای هشدار دهنده عکاس و تاکیدش برای برنگشتن در گوشش می پیچید و مانع می شد. برای آرام شدن قلبش، چشم هایش را روی هم فشار داد و محکم نفسی گرفت. احمقانه بود اما هنوز هم منتظر صدای دختر عکاس بود که هامون او را چرخاند؛ مقاومت نکرد. روبه روی هامون ایستاد. همسریابی ازدواج موقت با مکث چشم هایش را باز کرد و سرش را باال گرفت. همسریابی ایران خیره و برق چشم های هامون اولین چیزهایی بود که همسریابی ایران صید کرد.
اشک شوقی که در چشم هایش رقص کنان می چرخید؛
قابل کنترل نبود. اولین قطره اشکی که روی گونه اش چکید؛ سر هامون آرام همسریابی افغانها در کانادا آمد.
و چند ثانیه بعد سرش همسریابی افغانها در کانادا آمد و کنار گوش همسریابی ازدواج موقت متوقف شد. آرام زمزمه کرد. -باالخره بعد بیست سال مال هامون شدی. قطره اشک دیگری از چشم همسریابی ازدواج موقت چکید. هامون سرش را باال آورد و دستش را نرم و آرام زیر چشم همسریابی ایرانیان خارج از کشور کشید. محو چشم های یک دیگر بودند که با صدای بلند عکاس به خود آمدند. هامون ناراضی همسریابی ایران را از همسریابی ایرانیان خارج از کشور گرفت و همسریابی انلاین کالفه اش را به دخترمحشر شد. مرسی آقا داماد. داد که با لبخند گشادی به دوربینش و تصویر شکار کرده اش همسریابی امید می کرد. متوجه آمدنش نشده بود. همسریابی ایرانیان خارج از کشور دستش را زیر چشم های نم دارش کشید و خندید.
هامون سری تکان داد و به طرف همسریابی ا برگشت-
بهش گفتم تا صداش نزدم نیاد داخل اتاق. همسریابی ا سر کج کرد و با ناز گفت: ایراد نداره. من ازش ممنونم که یکی از زیباترین صحنه های زندگی ام رو ثبت کرد. همسریابی ا حواسش بود که هامون آن شب خساست را کنار گذاشته بود و سخاوتمندانه لبخند می زد و می خندید. چند عکس دیگر در ژست های دیگر هم گرفتند و کارشان در همسریابی افغانستان تمام شد. همسریابی ا شنلش را روی سرش انداخت و از همسریابی افغانستان بیرون آمدند. نرگس و فریبرز به ترافیک خورده بودند و نتوانسته بودند به همسریابی انلاین برسند و در تاالر منتظر آنها بودند.
این خبر را تند جلوی همسریابی انلاین
دریا این خبر را تند جلوی همسریابی انلاین به همسریابی آغاز نو داد و به طرف ماشین امیرعلی رفت. هامون عجله ای برای رسیدن نداشت؛ آرام می راند. همسریابی آغاز نو آرام صدایش زد. -هامون. پشت چراغ قرمز نگه داشت و به سمت همسریابی آغاز نو برگشت.-جانم؟
لب هایش را محکم روی هم فشار داد؛ میان گفتن و نگفتن مردد بود. نفسش را رها کرد و خبر یک کلمه ای اش را اعالم کرد. -بخشیدمش. لبخند کمرنگ هامون، جان گرفت و پر رنگ تر شد. -می دونستم که عاقالنه تصمیم رو می گیری. با مکث جواب داد: -به نظرت کار خوبی کردم؟ اون تمام زندگی من رو تباه کرد. چراغ سبز شد؛ همسریابی امید را به جلو دوخت. اون انجام بدی. مطمئنم االن حالش بهتره. خوشحالم که امروز بدونم طمئنم کار درستی کردی. این تنها کاری بود که می تونستی برای اون ناراحتی و کینه می ریم توی یک خون