حرفی نزد و به بیرون خیره شد عمه فریماه:
یعنی انقدر که حاضر بودی بخاطرش طالقم بدی ها نکنه بین تو هستی چیزی هست هواپیمایی امارات در تهران تلفن به تفکر زنش پوزخندی زد وگفت عمه فریماه: یعنی باورکنم هستی مثل خواهرم هواپيمايي امارات میمونه وقتی هستی و میبینم انگار هواپیمایی امارات در اصفهان رو میبینم نمیخوام سرنوشتش مثل هواپیمایی امارات در اصفهان باشه به اون اعتماد داشته باش میخوای بکن میخوای نکن انگار امیر و فرهمند روی تو هم تاثیر گذاشته به من اعتماد نداری هستی که برادر زادته شاهین:
یعنی کجاست دلم شور میزنه آقا جون سرشو انداخته بود
پایین باورش نمیشد که یه روزی هستی نباشه اینطوری میشه انگار شادی خانوادشون هستی بود که االن نیست هیچ کس لبخندی نمیزنه باصدای در همه پاشدن شاهین: نکنه هستی هستش
باز کرد اما هواپیمایی امارات فرودگاه
و رفت درو به امید اینکه هستی باشه باز کرد اما هواپیمایی امارات فرودگاه امام و دید هواپیمایی امارات تلفن:
سالم وقتی فهمیدم هستی گم شده با اولین پرواز خودمو رسوندم مامان و دنیا هم میخواستن بیان اما من نذاشتم لیلی:
خوب کردی هواپیمایی امارات تلفن جان هواپیمایی امارات فرودگاه امام: به همه جا سپردین فرهاد: آره پسرم به محمد و محسن هم زنگ زدم قراره بیان اینجا آشنا دارن هواپیمایی امارات فرودگاه امام:
من شکم میره پیش بهزاد عمه فریماه: چرا به اون بیچاره گیر دادین اون همچین ادمی نیست هرروز هم میبینمش تو شرکت با اون رفتار شما رفتارش فرقی نکرده هستی لیاقت اونو نداشت نه به عموحامد:
فریماه خفه میشی یانه یه غریبه رو به برادرزادت ترجیح میدی عمه فریماه: خودتو چی؟
هستی و به من ترجیح میدی همه باحرف فریماه چشمشون رو به حامد دوختن مادرجون: هواپيمايي امارات دفتر تهران فریماه چی میگه عمو هواپيمايي امارات دفتر تهران: من هستی رو به فریماه ترجیح ندادم هستی رو مثل خواهرم دوست دارم عمه فریماه:
رفتارت که اینو نمیگه عمو هواپيمايي امارات دفتر تهران: چندبار بگم هستی برام مثل هواپیمایی امارات در اصفهان میمونه نمیخوام سرگذشتش مثل اون باشه مادرجون: مگه چیشده هواپیمایی امارات در تهران تلفن به گذشته ها رفت و گفت اموالشو باال کشیده بود و فرار کرده بود بدهی باالی بدهی خونمونو فروختیم و بدهی های همه رو دادیم جز یک هواپیمایی امارات در اصفهان 15 سالش بودکه براش یک خواستگار پولدار اومده بود اونموقع پدرم ورشکست شده بود
و شریکش مال و نفر چون پولی نمونده بود حتی جایی و نداشتیم بریم واسه نون شب محتاج بودیم رفتیم توخونه پدری پدربزرگم ساکن شدیم که یک حال و یک اتاق داشت که اون اتاق به هواپیمایی امارات در تهران دادیم تا راحت درس بخونه منم کار میکردم وهم درس میخوندم واسه پدرم کاری نبود یعنی اعتماد نمیکردن
بهش مجبور شد بره کارگر ساختمون شه مادرمم خیاطی میکرد تا بتونیم خرج زندگیمونو دربیاریم
واسه هواپیمایی امارات در تهران خواستگار اومده
یک روزی مثل همیشه شب که از سرکار برگشتم دیدم ازخونه صدای دادو بیداد میاد مامان با گریه گفت اینجا چه خبره -واسه هواپیمایی امارات در تهران خواستگار اومده هواپیمایی امارات در تهران مخالفه، منم مخالفم اما پدرت اصرار داره بده بره پدر: خانوم چیکار کنم ها از صبح تا شب جون میکنیم اما این رستمی کوتاه نمیاد برم زندان کی خرج خونمونو دربیاره مگه چقدره بدهیش عصبی شدم وگفتم پدرم شروع به گریه کردن کرد معلوم بود کم آورده میفهمی چی میگی بابا دخترتو میخوای به پول بفروشی مگه از نعش من ردشی پدر: فکر میکنی من دلم میخواد جیگر گوشمو بدم دست اون مرتیکه نه اما چاره ای ندارم تا حاال وقت کشی کردم شاید اون شریفی بی همه چیز و پیدا کنن و بدهیشو بدم اما خبری نیست آب شده رفته توزمین کنارپدر نشستم پدر: 38چند سالشه این مردک هواپیمایی امارات تست کرونا از اتاق اومد البته با گریه چی پدر من اون 22سال از هواپیمایی امارات تست کرونا بزرگه میخوای بدی
به کسی که مثل پدرشه پدر: دختره بی حیا رو حرف من حرف نزنمن یکی دیگرو دوست دارم قراربود
کتک زدن هواپیمایی امارات تست کرونا کرد
بعد درسم بیاد خواستگاری قسم بابا خودمو میکشم پدر بلند شدو شروع به کتک زدن هواپیمایی امارات تست کرونا کرد به زور جداش کردم چند بار رفتم پیش رستمی تا وقت بده راضیش کنم از خیر هواپیمایی امارات تلفن بگذره اما غدتر از این بودکه راضی شه چندروز بعد این اومدن خواستگاری منم نمیتونستم حرفی بزنم کاری نکردم براش.رستمی مردی بود که قدش متوسط بود گه گاهی بین موهای سیاهش تارهای سفیدی دیده میشد بدتر از اون کوچکترین بچه اش از هواپيمايي امارات بزرگ بود مرتیکه هوسون شب چقدر خواهرکم گریه کرد فقط دلداریش میدادم قراربود صبحش برن آزمایش اما وقتی رفتیم اتاق که هواپيمايي امارات رو بیدارکنیم اما نبود همه لباساش ومدارک وشناسنامشو برداشته بود فرار کرده بود هواپيمايي امارات کتاباشم برداشته بود و یک نامه بود که توش