خجالت میکشیدم.. .سایت همسریابی آیناز و روم ایناز همیشه فعال است؟
منو تو وضعیت بدی دیده بودند. فقط یه مالفه ی خونی دورم بود و دیگه هیچ سرمو نوازش داد و گفت: _ تا دیدمت قلبم از جا کنده شد .چرا با اون اوضاع اومدی بیرون از اتاق؟ باید استراحت میکردی. با هق هق گفتم: _ آقا گفت که برم. سکوت کرد و زیر لب گفت: _ سایت ازدواج موقت آیناز را می شناسید؟ _ سایت همسریابی آیناز؟؟ _ جون سایت همسریابی آیناز؟؟
_ میخوام برم دیدن مامان. _ با این حالت؟؟
لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز؟؟ _ جانم؟؟
نمیشه که، وقتی بهتر شدی، با هم میریم. _ دلم تنگه براش. _ قربون دلت بشم تحمل کن. _ لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز؟؟ _ جانم؟؟ _ خیلی خیلی شب بدی بود. سرمو تو بغلش گم کردم و با خجالت ادامه دادم: _ خیلی اذیت شدم.
منو تو آغوشش فشرد و گفت: _ حدس میزدم ..از حالت مشخص بود.آقا باید مراعاتتو میکرد. _ خیلی عصبی بود. لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز ازش بدم میاد ..کاش این مدت زودتر بگذره. _ نگو لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز باالخره آقا شوهرت به حساب میاد. _ چکار کنم؟
..اما به اجبار باید میخوردم .. همینطور که کاچیمو با بی میلی میخوردم گفتم: _ نمیخوای بری به کارات برسی لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز؟؟ _ به روم ایناز همیشه فعال است؟ خانم گفتم دارم به تو میرسم .میدونه حالت خوش نیست. برای ورود به سایت ازدواج موقت ایناز کلیک کن تا عصر پیشم موند و بعد رفت. با تنها شدنم باز فکرم به دیشب معطوف شد .چقدر یه مرد باید بی رحم باشه که اینطور با یه دختر برخورد کنه؟؟
چیزی از یه مرده کم نداشتم ..حتی سایت ازدواج موقت آیناز را می شناسید؟
آهنگی که بیشتر اوقات واسه دله خودم میخوندمش: سلما دختر دریاها برای ورود به سایت ازدواج موقت ایناز کلیک کن شرقیه رویاها ..تنها
عاشق فرداها بی ما مگذر از صحراها .
برای ورود به سایت ازدواج موقت ایناز کلیک کن
سبزه روی برای ورود به سایت ازدواج موقت ایناز کلیک کن در این بی رنگی ها .با من بگذر از این تنهایی.بگذر از تنهایی. ..از این بی اینازچت,چتروم فارسی اینازچت که تو خود خورشید اینازچت,چتروم فارسی اینازچت . سلماااااااا .میبری با خود دل هااااا .همنشینی با گل ها .غوغاااا میکنی هر سو بر ما با تووو میزنه سایت ازدواج موقت آیناز را می شناسید؟
آروم تو آغوشش گم شدم و با کشیدن عطر تنش به ریه ام قطره اشکی روی صورتم چکید که بسرعت پاکش کردم، کنار گوشم زمزمه کرد: _ نگرانت بودم به خودم فشردمش و گفتم: _ تا سایت همسریابی آیناز مهری پیشمه که نگرانی معنی نداره. از هم جدا شدیم که گفت: _ تعجب کردم ۳ روز نیومدی پیشم. _ ببخش مامان.سرمون شلوغ بود.کلی کار بود، نمیشد بیام. _ البد باز مهمونی های آنچنانی روم ایناز همیشه فعال است؟ خانم آره؟؟؟ به دروغ گفتم: _ آره اونم چه مهمونیی. دستمو فشرد و گفت: _ خوبی؟ ..اذیت نمیشی؟؟
_ تنها چیزی که اذیتم میکنه جای خالی شماست
دیگه کم کم باید به نبودنم عادت کنی. با ناراحتی گفتم: _ این حرفو نزن. _ یعنی چی نزن ..مگه قراره تا آخر عمر ور دل من باشی؟نمیخوای عروس بشی؟؟ حرفو به عروس شدن من کشوند تا ناراحتم نکنه ..اما من خوب منظورشو متوجه شدم.مامان جون خبر نداری دخترت عروس شده، تو بی خبری اونم عروس کسی که تو مدتهاست تو خونه شون کار میکنی. لبخند تلخی زدم و گفتم