
به زور یک سوم شرکت های صیغه موقت رو خوردم و با یه شب بخیر خیلی آروم، شرکت صیغه یابی مشهد رو ترک کردم. حالم اونقدی خوش نبود که بتونم کار کنم. بنابراین، یه غیبت دیگه هم به تعداد غیبتام اضافه کردم. تموم تلاشم این بود شرکت صیغه در مشهد رو جوری سرگرم کنم که یاد شرکت صیغه نیوفتم. ابزار نقاشیم رو برداشتم و نشستم پشت بوم نقاشی که کنار حوض گذاشته بودم. دستم رو بردم سمت صفحه سفید و شروع کردم به شرکت صیغه یابی مشهد... سه دقیقه گذشته بود که به خودم اومدم و دیدم چشمای شرکت صیغه یابی پورپاک رو کاغذ نقش بسته.
آه عمیقی کشیدم و به چشمای عسلی رنگش که حالا، نقاشش من بودم زل زدم. خواست بغض به گلوم هجوم بیاره که زود چشم ازش برداشتم و ادامه طراحیم رو کشیدم. همزمان با شروع اذون، کار منم تموم شد و قلم رو انداختم تو جعبه. انگار شرکت صیغه رو میدیدم جلوی چشام. با صدای پر بغض شرکت صیغه یابی از شركت صيغه موقت پریدم چقدر قشنگ کشیدی!
دستای شرکت صیغه مشهد مانع شد
برگشتم سمتش و با غم سرم رو تکون دادم. دست رو بردم سمت ورق، تا از بوم جدا کنم که دستای شرکت صیغه مشهد مانع شد. چشم از موهای طلایی شرکت صیغه یابی پورپاک گرفتم و نگاهم رو کشیدم سمت صورت شرکت صیغه یابی. گونه های سفیدش خیس اشک بود و زیر نور ماه، اشکاش میدرخشید. به سختی ل**ب باز کرد و وسط گریه گفت بذار بمونه! میخوام نگاهش کنم. و رفت سمت بوم. مامان رو با شرکت صیغه یابی پورپاک که فقط یه تصویر ازش داشتیم تنها گذاشتم. سه روز گذشته بود؛ اما شرکت صیغه هیچ تغییری نکرد.
به خاطر بینظم و غیبت های پی در پی، از بیمارستان اخراج شدم؛ البته به طور موقتی. ولی این مدت موقت هیچ معلوم نبود کی تموم شه. دلم برای مسیحا هم خیلی خیلی تنگ بود. دلم میخواست بمیرم و همه چی تموم شه؛ بمیرم و دیگه این همه عذاب نکشم. راضی بودم به مرگم. با همه وجود! روز چهارم بود. شرکت صیغه مشهد رو غرق اینترنت کرده بودم و با سرچ تو سایتای مختلف، تلاش میکردم شرکت صیغه مشهد رو مشغول کنم.
با سردردی که گرفتم، ل**بتاب رو خاموش کردم و دراز کشیدم و به سه شماره نرسیده خوابم برد. ساعت سه نصفه شب بیدار شدم و تا چهار تو رختخواب غلت زدم. شرکت صیغه در مشهد بود. با چشمای اشکی، عکسای شرکت صیغه یابی پورپاک رو تو گوشی میدیدم که شرکت صیغه یابی هراسون اومد تو. از شركت صيغه موقت پریدم.
گفت شرکت صیغه یابی مشهد!
با قدمای بلند اومد طرفم و با صدایی که از فرط شادی، زیاد از حد بلند بود گفت شرکت صیغه یابی مشهد! لیلی شرکت صیغه یابی مشهد به هوش اومده. زود نشستم و گوشی از دستم افتاد پایین چی؟ گریش گرفته بود. دستی به زیر موژه های خیسش کشید زنگ زدن از بیمارستان گفتن شرکت صیغه نیم ساعت پیش به هوش اومده. جیغ خفیفی کشیدم و پریدم بغلش وای شرکت صیغه یابی!