خواهش می کنم بفرمائید ما منتظر صحبت هاتون هستیم امید با خجالت در حالی که سرش را به زیر انداخته بود در ذهنش به دنبال جمله ای برای شروع صحبت هایش می گشت ودر آخر با حالتی آشفته گفت: راستش من مدتیه که می خوام مساله ای و با شما در میون بذارم
نگاهش روی پنجره پشت سر سایت همسریابی طوبی تهران خیره مانده بود
انگار داشت با خودش حرف می زد پس از کشیدن نفسی عمیق ادامه داد نمی دونم شما هم متوجه شدید یا نه، من از سال اول که برای اولین بار خانم ستوده رو دیدم و شناختم جذب شخصیت و رفتارشون شدم، اما طی این چند سال هرگز جرات نزدیک شدن به ایشون و نداشتم، همیشه دور می ایستادم و فقط نظاره گر اومد و رفتنشون می شدم. لحظه ای مکث کرد و سپس با لبخندی تلخ ادامه داد وقتی می خندیدن منم شاد می شدم وهر وقت غصه دار بودن، منم ناخوداگاه غصه می خوردم، کلاس ها رو همیشه با ایشون می گرفتم، می ذاشتم اول ایشون انتخاب واحدشون و انجام بدن
می رفتم برای انتخاب واحد ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی
و بعد می رفتم برای انتخاب واحد ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی عصبی میان حرفش پرید وگفت جناب مرادی من اصلا متوجه منظور شما نمی شم امید نگاهش را به ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی دوخت وگفت: من از همون ترم اول به شما علاقمند شده بودم، می دونم که شما هیچ حسی به من ندارید ولی مطمئن باشید که من برای خوشبخت کردن شما هر کاری حاضرم انجام بدم ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی نگاه متعجب و بهت زده اش را به نازنین دوخت، او هم از حرف های ثبت در سایت طوبی شوکه شده بود ربات همسریابی طوبی تلگرام آرام ادامه داد من در مورد شما شایعات زیادی شنیدم خیلی از بچه ها می گن شما با برادر خانم ایزدی نامزد شدید اما تحقیق کردم و فهمیدم که این فقط یک شایعه است، پس امروز به خودم این جسارت و دادم که تادیر نشده این مساله رو با خود شما در میون بذارم نازنین با ناراحتی گفت: اما دیگه دیر شده، اتفاقا خیلی هم دیر!
ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی برای ساکت کردن نازنین دستش را روی دست نازنین گذاشت وگفت: ولی آقای مرادی من فعلا" قصد ازدواج ندارم، همه تلاش من اینه که بعد از اتمام تحصیلاتم برای ادامه تحصیل برم فرانسه ربات همسریابی طوبی تلگرام با ذوق زده گفت: اگه این تصمیم شماست که خیلی عالیه چون منم می تونم توی این راه همراهیتون کنم ثبت در سایت طوبی حیرت زده گفت: چی!
نگاهی شمانت بار به ثبت در سایت طوبی انداخت
خوب خانواده منم اصرار دارند که برای تکمیل تحصیلاتم برم فرانسه اما من تا به امروز زیر بار نمی رفتم نازنین نگاهی شمانت بار به ثبت در سایت طوبی انداخت وبا حرص زمزمه کرد پس چرا راستشو بهشون نمی گی نمی توانست واقعیت را افشا کند، چطورمی توانست بگوید، همسرش دکتر مشایخ است در حالی که آرمین او را از اینکار منع کرده بود. کلافه نفس عمیقی کشید. باید به هر نحوی بود ثبت نام همسریابی طوبی را از سرخودش وا می کرد به همین دلیل از سر ناچاری گفت: خوب واقعیت اینه که من چند ماهه که نامزد کردم و قرار بعد از اتمام درسم در اینجا، همراه نامزدم به فرانسه برم لرزشی خفیف همه وجود ثبت نام همسریابی طوبی را لرزاند که از چشمان تیزبین نازنین دور نماند. سایت همسریابی طوبی تهران از اینکه اینهمه بی ملاحظه این حرف رابه او زده است از دست خودش عصبی بود نازنین لیوان آب روی میز را به طرف امید گرفت و گفت: آقای مرادی حال شما خوبه امید جرعه ای آب نوشید و سپس با لحنی لرزان گفت: من متاسفم! من نمی دونستم شما نامزد دارید، بچه ها چیزهایی می گفتند اما من باور نمی کردم زمزمه وار جواب داد من هم متاسفم! حس می کرد امید از درون شکسته و خرد شده پس برای تسکین دردش اضافه کرد آقای مرادی شما پسر خوب وبا شخصیتی هستید که خیلی از دخترای دانشگاه آرزوی حتی صحبت کردن با شمارو دارن، نگاهی به اطرافتون بندازید دخترای خوب کم نیستن اما هیچ کدومشون به پای شما نمی رسن نازنین با لودگی گفت: به این صورت معصوم و خوشگلش نگاه نکنید
یه اخلاقی داره که سگ نداره امید بی اراده گفت: نفرمائید خانم ایزدی، ایشون از یک گل هم پاکتر و ظریفترند، نا سلامتی من چهارساله که با ایشون همکلاسم خوب یک عمرم دوست جون جونی منه و منم به شما می گم، همچین گل بی خاری هم نیست سایت همسریابی طوبی تهران که به خوبی می فهمید
اگر نازنین را به حال خودش بگذارد می خواهد تا فردا با امید بحث کند برای پایان دادن به این بحث بلند شد ورو به نازنین گفت: نازی فراموش کردی باید به کتابخونه بریم نازنین هم از جا برخاست و گفت ببخشید آقای مرادی ولی ما دیرمون شد امید هم به تبعیت از آن دو سریع از جا برخاست وهیجان زده گفت: می تونم یه خواهشی ازتون داشته باشم هردو با تعجب به اونگاه کردند و گفتند بفرمائید می خواهم خواهش کنم
من توی گروه شما باشم، می خوام این تحقیق و به عنوان آخرین کار گروهی از شما بیاد داشته باشم سایت همسریابی طوبی تهران با متانت گفت: به شرطی که حرف های امروز برای همیشه فراموش بشه بله حتما "!
وقتی هردو از کافی شاپ خارج می شدند نازنین غرغر کنان گفت: دیونه شدی، چرا قبول کردی تو گروه ما باشه، تو که از اخلاق آرمین خبر داری به سردی گفت: تو که از بود تو گروه ما باشه آره، اما این مال قبل از این بود که بدونم اون چه احساسی به تو داره اون قول داده حرف های امروزش رو فراموش کنه