
ازدواج موقت قزوین پر سوال شد که اضافه کردم همون دختر اصفهانی که از یه ساختمون چند طبقه افتاده بود. خیلی نامحسوس سری تکون داد یادتون که نرفته؟ اگه صیغه روزانه قزوین نبود، ما مهدیس رو از دست داده بودیم. شما تازه اومدید بیمارستان ما، خیلی از فداکاریای بهار رو ندیدید. اگه از سرپرستار قبلیمون در مورد بهار بپرسید، قطعا فقط خوبش رو میگه. نفسی تازه کردم و خیره شدم به چهره متفکرش سایت همسر صیغه ای! شاید شما از وضعیت صیغه روزانه قزوین چیزی نمیدونید؛ منم زیاد وارد زندگیش نمیشم.
از خطاش بگذرین سایت همسر صیغه ای!
فقط در همین حد بدونین که بهار به حقوق پرستاریش خیلی نیاز داره. بیشتر از اون چیزی که شما فکر کنین. از خطاش بگذرین سایت همسر صیغه ای! با تموم شدن حرفام چشم دوختم به صورت ساده و بیآرایشش. معلوم بود حسابی تحت تاثیر قرار گرفته. خیره به زمین، انگشت اشارش رو گذاشت رو لبش و آروم گفت نمیدونستم. از این که منقلبش کرده بودم، راضی بودم. با ملایمت گفتم ملاحظه اش رو بکنید لطفا. در حالی که سرش پایین بود نگاهم کرد و سرش رو تکون داد اوهوم.
رفتم تموم کارایی رو که گفته بود انجام دادم، تا پای صیغه روزانه قزوین بیشتر از این گیر نباشه. فکر سایت همسر صیغه ای به همم ریخته بود. بهارم اضافه شد و افکارم رو مشوشتر کرد. با تمام وجود نگران صیغه روزانه قزوین بودم و هر چند ساعت یه بار دهنم کشیده میشد سمتش. مانتوم رو ازدواج موقت قزوین کردم و کیفم رو برداشتم. به قدری خسته بودم که قدمام کوتاه و کند بود. پلکام خود به خود میرفتن رو هم. ماشین سایت صیغه یابی قزوین جلوی بیمارستان پارک بود. ناخودآگاه دلهره گرفتم؛ چون از این سایت صیغه یابی قزوین جدید میترسیدم!
نشستم تو ماشین و با صدای خیلی آرومی سلام کردم که بدون هیچ حرف اضافه ای، جوابم رو داد. یه کم از راه رو رفته بودیم که سر صحبت رو باز کرد انگار خیلی خسته ای... سرم رو تکون دادم، با این که تمایلی به حرف زدن نداشتم؛ ولی با کمی مکث، با صدایی ضعیف گفتم خیلی. سنگینی نگاهش رو روم حس کردم و گردن چرخوندم سمتش که اخم کرده.
شکاکانه پرسید امیدوارم بهش زنگ نزده باشی. حالم واقعا بد بود. تهدیدای صبحشم هنوز از ذهنم پاک نشده بود. اعصابم رو بیشتر خرد کرد و باعث شد سگرمه هام بره تو هم. شاکی و عاصی گفتم تمومش کن سایت صیغه یابی قزوین! یه بار حرفات رو زدی، دیگه انقد با تکرار کردنش من رو به هم نریز! نکنه میخوای صبح، ظهر و شام بهم گوشزد کنی؟
دنده رو ازدواج موقت قزوین کرد
نفس عمیقی کشید، دنده رو ازدواج موقت قزوین کرد و چیزی نگفت که منم چپ چپ نگاهش کردم و صورتم رو سمت شیشه برگردوندم. بدون هیچ حرفی رفتم بالا و خوابیدم. همهفته گذشته بود و من یه لحظه هم مسیحا رو ندیده بودم. دلم برای دیدنش پرمیکشید. دل و دماغ کار کردنم نداشتم. داشتم زخم یه پسربچه رو با بتادین میشستم، ساناز اومد لیلی سایت همسر صیغه ای تو حیاط بیمارستان منتظرته. باورم نمیشد. هیجانزده گفتم جدی میگی؟ آره برو. هم خوشحال بودم؛ هم میترسیدم سایت صیغه یابی قزوین بفهمه.