سایت همسریابی هلو


عضویت در صیغه روزانه یاسوج

صیغه روزانه یاسوج اخمی کرد و دوباره شمارش رو گرفت. دوباره حواسمون رو جمع تلفن کردیم؛ اما باز جز صدای بوق، چیزی به گوشمون نرسید.

عضویت در صیغه روزانه یاسوج - صیغه روزانه


صیغه روزانه یاسوج

 

صیغه روزانه یاسوج اخمی کرد و دوباره شمارش رو گرفت. دوباره حواسمون رو جمع تلفن کردیم؛ اما باز جز صدای بوق، چیزی به گوشمون نرسید. صیغه روزانه یاسوج تلفن رو گذاشت رو میز جلوییش نگران نباش شیرین! که چیزی نشده. شاید گوشیش تو حالت سکوته نمیشنوه. تا یه من صیغه میشم دیگه، هر جا باشه پیداش میشه.

عقربه ها چرخیدن و چرخیدن تا ساعت یک نصفه شب شد. خاله یاسوج نیومد که نیومد. دیگه همگی داشتیم از نگرونی میمردیم. صیغه روزانه یاسوج تو خونه راه میرفت و یه ربع یه بار، شمارش رو میگرفت؛ اما دریغ از جواب... منم میفرستادم و میکردم. مامان پناه آورده بود به...یه ربع از یک گذشته بود که زنگ زدن. من عین فشنگ از جا پریدم و مراکز صیغه در یاسوج فورا بلند شد بله؟ چون صدای تلفن بلند بود، صدای کسی که اون ور خط بود هم میشنیدیم ببخشید من از بیمارستان تماس میگیرم.

مراکز صیغه در یاسوج محکم زد به گونه اش دستم رو گذاشتم جلوی دهنم تا جیغ نکشم! خودم رو برای گریه آماده کرده بودم ما با گوشی یه پسر جوون که ساعت هفت عصر رسوندنش اینجا، بهتون زنگ زدیم. شما باید پدرش باشین درسته؟ مراکز صیغه در یاسوج با زانو افتاد و شروع کرد به گریه کردن. منم خودم رو پرت کردم رو مبل و بغضم رو رها کردم.

صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم

صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم رو محکم فشار دادم رو دهنم تا صدام بلند نشه. میون هقهقام یاد حرفای شاهرخ افتادم. چشمام گشاد شد و صدای گریه ام قطع... کار خودش رو کرد! صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم رو مشت کردم و انقد فشار دادم تا ناخنام رفت تو دستم. اشک میریختم و آتیش کینه تو دلم شعله میکشید.

به من صیغه میشم نکشید، خودمون رو رسوندیم بیمارستان. دکترش داشت رد میشد که فورا رفتیم سمتش. یه لحظه جاخورد. مراکز صیغه در یاسوج با گریه گفت آقای دکتر حال پسرم چطوره؟ دکتر نگاهی عادی به هر سه ما انداخت وضعیتش به حدی بد بود که همون من صیغه میشم مجبور شدیم عملش کنیم. سطح هوشیاریش خیلی پایینه؛ ولی هنوز نرفته کما؛ ولی... اگه اینطوری پیش بره، احتمال اینکه بره کما صد در صده. دکتر اضافه کرد لطفا تا فردا صبح پول عملش رو واریز کنید!

رفتن پیش خاله یاسوج

صیغه روزانه یاسوج سرش رو تکون داد و دکتر رفت. پرستارا اجازه نمیدادن؛ ولی بالاخره سماجت مامان بابا بهشون غلبه کرد و رفتن پیش خاله یاسوج. میخواستم تنها برم پیشش؛ برای همین، منتظر موندم تا اونا بیان بیرون، بعد من برم. ده دقیقه بعد اومدن و من رفتم داخل. وقتی زیر اون همه دم و دستگاه دیدمش، دلم ریش شد. طاقت نداشتم آدم شیطونی مثل خاله یاسوج رو تو اون حالت ببینم. اشکام تند تند سر خورد رو گونه هام. دست سردش رو بین دستام گرفتم خاله یاسوج! داداشی؟ عزیز دلم؟ من صیغه میشم میشنوی؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب