توی این سال ها همیشه سراغتو می گرفتن، نمی دیدی پدرت همه خواستگارهات و رد می کرد ؟
اون موقع چیزی نمی گفتم چون بینشون مرد دلخواهم ونمی دیدم ولی حالا نمی تونم اجازه بدم با آینده ام بازی کنید سایه این را گفت و به سمت اتاق پدرش رفت. دستگیره در را گرفت هنوز در را باز نکرده بود که مادر بازویش را گرفت و به دنبال خودش کشید و روی مبل نشاند وخود نیز در کنارش نشست و گفت: می دونم که اینقدر برای پدرت عزیزی که اگر بهش بگی نه اون هم زیر همه قول و قرارش می زنه و به اقای مشایخ میگه نه، ولی التماست می کنم
یکم هم فکر حال پدرت باش با بغض گفت: مامان، اگه بابا بدونه با این کارش داره زندگی منو نابود می کنه
بیشتر غصه می خوره عزیزم بابات همیشه فکر می کرد پسر آقای مشایخ بهترین گزینه برای توهه مامان می خوام بدونم بابا چرا همچین قرار مزخرفی رو با اقای مشایخ گذاشت ؟
تو تازه به دنیا اومده بودی وما از خوشحالی وجود تو رو ابرا راه می رفتیم چند سال آرزوی داشتن تو رو داشتیم بعد از سال ها تو رو به ما داده بود همون شب که به مناسبته تولدت یه جشن کوچیک گرفته بودیم سایت همسریابی پیوند مهر به پدرت گفت: باید قول مردونه بدی این دختر فقط عروس خودم بشه بابات هم که از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید با خنده گفت: نامردم اگه دخترم رو به غیر از پسر تو به کسی دیگه بدم اون موقعه آرمین هشت ساله وآرتین چهارساله بود ؛ من فکر می کردم اون تورو برا آرتین در نظر گرفته باشه چون چند بار اینو توی اون سال ها گفته بود اما نمی دونم حالا چرا برا آرمین اومده خواستگاری، ولی چیزی نگفتم چون آرمین محجوب تر به نظر می رسید.
تا اینکه پدر سایت همسریابی پیوند رایگان به شدت مریض شد
اگر چه می دونم خیلی اشتباه بوده ولی باور کن آرمین پسر خیلی خوبیه و می تونه تو رو خوشبخت کنه، پدرت و سایت همسریابی پیوند مهر این قرار رو برای محکم کردن دوستیشون گذاشتن شاید پدرت هرگز فکر نمی کرد سایت همسریابی پیوند مهر این همه سفت و سخت به این قرار پایبند باشه سایه نفس عمیقی کشید و گفت: مامان اون ها این همه سال کجا بودند که یک دفعه بیاد ما افتادن سایت همسریابی پیوند رایگان تنها فرزند یه خانواده مشهور ومتمول بود که بخاطر ازدواجش با مهری از خانواده اش ترد شده بود وقتی از خانوادش رونده شد تصمیم گرفت تا با بابات که از سال های دور دوست های صمیمی بودن یه شرکت کوچیک راه اندازی کنه و بعد از مدتی هم شراکتی این ادرس جدید سایت همسریابی پیوند رو خریدن، تا اینکه پدر سایت همسریابی پیوند رایگان به شدت مریض شد و وصیت کرد پسرش برگرده توی خانواده و وارث همه چیزش بشه اینجور شد که سایت همسریابی پیوند رایگان وقتی تو سه ساله بودی دست زن وبچه اش و گرفت وبرگشت ادرس جدید سایت همسریابی پیوند پدریش و وارث همه اموال پدرش شد.
تا قبل از اینکه اون قضیه پیش بیاد اون ها همیشه به ما سر می زدند.
این خانواده اینقدر تو رو دوست داشتند که هربار که به دیدن ما می اومدند یک عالمه اسباب بازی و لباس برات هدیه می اوردند تا اینکه یه روز سایت همسریابی پیوند نیک با یک سری طرح و نقشه اومد سایت همسریابی پیوند مهر و به بابات گفت که قصد داره این آدرس جدید سایت همسریابی پیوند روکه نصفش مال اون بود و بزنه زمین و چند طبقه لوکس ازش دربیاره پدرت که این آدرس جدید سایت همسریابی پیوند رو خیلی دوست داشت، به شدت عصبانی شد و برای اولین بار با سایت همسریابی پیوند نیک حرفش شد بعد از چند لحظه صدای هردوشون بالا رفت و در چشم به هم زدنی تمام حرمت های بینشون شکسته شد و اونا شدن دو دشمن خونی.
سایت همسریابی پیوند نیک اصرار داشت
آدرس جدید سایت همسریابی پیوند رو خراب کنه و پدرت اصرار داشت آدرس جدید سایت همسریابی پیوند رونگه داره.
آخر سر هم سایت همسریابی پیوندها عصبانی بیرون رفت و بعد از مدتی هم پدرت با قرض و قوله تونست سهم اونو از ادرس جدید سایت همسریابی پیوند بخره و با این خرید در واقع به دوستیشون پایان داد روز اخری که سایت همسریابی پیوندها اومد اینجا دوباره با پدرت حرفش شد و اون درحالی که داشت می رفت گفت: حالا فقط یک چیز بین من و توست که تو قولشو به من دادی وهیچ وقت نمی تونی زیر حرفت بزنی پدرت که منظورش رو گرفته بود گفت: من اگه سرم هم بره زیر قولم نمی زنم مطمئن باش تنها چیزی که ما رو دوباره به هم می رسونه سایه است توی این سال ها اگر چه ما هیچ ارتباطی با اون ها نداشتیم ولی سایت همسریابی پیوندها و مهری همیشه شب تولدت برات کارت تبریک می فرستادن وفتی هم تو دیپلم گرفتی پیغام فرستادند که اماده اند برای مراسم نامزدی اقدام کنند ولی پدرت اون موقع گفت: هنوز زوده و سایه بچه است.
سايت همسريابي پیوند
تا اینکه چند وقت پیش دوباره پیشنهاد دادن وپدرت هم که نگران تو و اینده ت بود قبول کرد بیان و این قضیه روفیصله بدن. پدرت همیشه نگران این روز بود. اون می دونست با اخلاقی که تو داری به راحتی تسلیم تصمیم و خواسته ما نمیشی ولی این بیماری پدرت رو خیلی ضعیف کرده اون یا بایدجلوی تو بایسته یا سايت همسريابي پیوند و از اونجایی که تحمل ناراحتی تو رو نداره می دونم دوباره با سايت همسريابي پیوند مشکل پیدا می کنه.
سایه باورکن ما خوشبختی تو رو می خوایم، باغصه گفت: درسته که اونا چند سال پیش با هم این قول وقرارو گذاشتن، حالا برا محکم شدن دوستیشون بوده یا راه انداختن یه بازی مسخره، ولی این دلیل نمیشه که آقای سايت همسريابي پیوند بخاطر خودخواهی خودش زندگی من و پسرش و نابود کنه من هم نمی دونم اونا چرا اینقدر اصرار دارن تو عروسشون بشی.
ولی نمی خوام بعد از سال ها که این دو دوست به هم رسیدن و اختلافشون برطرف شده دوباره به خاطر تو دوستیشون به هم بخوره مامان یعنی تو فقط به فکر این دوستی هستی! پس من چی؟
من فقط بیست و یک سالمه، درست نیست منو اینجوری از سرخودتون وا کنید تونمی فهمی!!
چون هنوز بچه ای، ولی باور کن من در بین خواستگارهات بهتر از آرمین هیچکسی و ندیدم اون پسره این قدرهم آش دهن سوزی نیست مامان! سایه! عزیزم!
ادرس جدید سایت همسریابی پیوند رو خراب کنه
همه فکر پدرت اینه که تا زنده است کدورت های بین خودش و مشایخ رو از بین ببره، همیشه می گه شاید تقصیر من بوده که با غرورم اجازه ندادم مشایخ این ادرس جدید سایت همسریابی پیوند رو خراب کنه و اون چه دوست داشته ازش دربیاره، اون فقط خودشو مقصر برهم خوردن دوستی چند سالشون می دونه.
سایه آهی کشید وگفت: ولی مامان من نمی تونم خودم و فدای غرور و لجبازی جوونی اون ها کنم این قدرعصبانی بود که دیگر اعصاب بحث کردن را نداشت. پس منتظر پاسخ مادرش نماند و از جا برخاست وبه اتاقش رفت پدرش را خیلی دوست داشت ولی دلیلی نمی دید که بخاطر گذشته، چنین گذشتی کند. پدرش یک بار سکته مغزی کرده و باعث شده بود از ناحیه پا فلج شود و دکتر هم استرس و نگرانی را برایش سم می دانست، اما باز هم نمی توانست بیخیال حرف های تند آرمین شود. تا عصر در اتاقش تنها نشست وبه این موضوع فکر کرد وقتی دید به نتیجه نمی رسد تلفنش را برداشت وشماره نازنین را گرفت، نازنین تنها دوست صمیمی و همرازش بود که از سال های بچگی.