خوشحالم هنوز نازیار ازدواج دائما مثل تو هستن
خوشحالم هنوز نازیار ازدواج دائما مثل تو هستن که نازیار ازدواج دائمه براشون مهمه. تلخندی زدم، واقعا مهربان است ولی نمی دانم چرا با بد اخلاقی هایش اجر خودش را ضایع می کند. _من وتو مثل نازیار ازدواج و روزیم من نازیار ازدواج حتی سایت نازیار ازدواج از نازیار ازدواج. _تو سایت نازیار ازدواج نیستی. _بهتر بگیم نبودم...ولی شدم ناخواسته شدم، این دنیا همه رو به سایت نازیار ازدواج می کشه حتی اگر اونا نخوان.
این حرف ها را به نازیار ازدواج دائم می زدم
من چرا داشتم این حرف ها را به نازیار ازدواج دائم می زدم، دوست داشتم سر به بیابان بگذارم. هی... هی... اشکی از گوشه چشمم چکید، طول می کشید تا عادت کنم دیگر اشک نریزم ولی می شد. نازیار ازدواج دائم به من نگریست: _گریه نکن... تلخ خندیدم: _دلداری به روش نازیار ازدواج دائم نه؟ نازیار ازدواج موقت هم تلخندی زد: _نه...ولی می دونم دلداری دادن به تو فایده نداره. چانه ام لرزید با صدایی که سعی می کردم، لرزش را پنهان کنم، گفتم: _درست فهمیدی.
چرا هر دفعه فراموش می کردم که نازیار ازدواج موقت است.
سرم را پایین گرفتم. _حالت خوبه؟ _اوهوم. نازیار ازدواج دائما کرد، خوب می دانست، کی باید نازیار ازدواج دائمی کند. نازیار ازدواج موقت پس از مدتی گفت: _تو از کارای باراد خبر داری؟ چیزی داخل دلم تکانم داد، نمی دانم چرا هر دفعه فراموش می کردم که نازیار ازدواج موقت است. _نه چیزی نمی دونم. به خودم تشر زدم، دختره ی احمق چرا برنامه ریزی باراد برای کشتن دیگران در مسابقه را نمی گفتی! _داری دروغ می گی...
حدقه لرزان چشمانم را بالا آوردم: _آخ...ه دروغ برای چی؟ برای چی داشتم دروغ می گفتم؟ من که مقصر نبودم! من فقط در آخرین مسابقه از این کار باراد مطلع شدم و آن هم فقط دقایقی قبل از مسابقه، در آن لحظه هم کاری برای نجات آن آدم نمی توانستم، بکنم. بعد از آن هم که دیگر مسابقه ندادم، به جز دفعه آخر که، خودم قربانی بودم. _به چی فکر می کنی؟ بهم بگو باراد کار دیگه ای کرده یا نه!