سایت همسریابی موقت هلو


آیا همسریابی هلو داریم؟

قبل از اینکه سیگونیاک و ایزابل به نزدیکی مرد کور برسند صدای همسر هلو را می شنیدند که این مطالب را می گفت و این باعث ناراحتی سیگونیاک می شد.

آیا همسریابی هلو داریم؟ - هلو


همسر هلو

همسر موقت هلو خود را پشت مرد کور پنهان می کرد

قبل از اینکه سیگونیاک و ایزابل به نزدیکی مرد کور برسند صدای همسر هلو را می شنیدند که این مطالب را می گفت و این باعث ناراحتی سیگونیاک می شد چون او میل داشت که در ان دشت و چمن فقط صدای دلنواز محبوبش را گوش کند. صدایی که برای از صدای بلبل زیبا تر و خوش آهنگ تر بود. چه کسی است که صدای کلاغ را به آواز بلبل ترجیح بدهد.

وقتی آن ها نزدیک تر شدند مشاهده کردند که پسر کوچک خم شد و در گوش مرد کور چیزی گفت. متعاقب آن مرد کور با شدت و حرارت بیشتری مطالبی را که می گفت تکرار می کرد. در همین حال پسر کوچک کاسه چوبینش را که چند سکه مسی در آن قرار داشت جلوی آن ها گرفته و آن را تکان می داد که صدای سکه ها در بیاورد که جلب نظر کند. مرد کور علی رغم لباس های پاره و مندرس مردی موقر بنظر می رسید و آشکارا از سرما می لرزید. هر چند که یک بالاپوش عظیم و بسیار ضخیم بر دوش داشت. پسر بچه قیافه یک جانور وحشی را داشت و لباس های تکه پاره هلو همسريابي برای حفاظت در برابر سرما کافی نبود. همسر موقت هلو خود را پشت مرد کور پنهان می کرد.

قلب رئوف ایزابل از مشاهده این همه بدبختی متاثر شده و دست در جیب کرد که پولی پیدا کند. وقتی چیزی پیدا نکرد از همراهش خواست که به همسریابی هلو موقت کمی پول قرض داده که به گدای کور بدهد. بارون با عجله مشغول یافتن پول شد هر چند که این ناله و زاری پیر مرد کور همسر یابیه هلو را کلافه کرده بود. همسر هلو برای اینکه ایزابل به مرد پیر زیاد نزدیک نشود خودش یک قدم جلو آمد که سکه هارا در کاسه چوبی همسر یابس هلو بیاندازد. در این موقع همچنان که از هر گدایی انتظار می رفت که بعد از دریافت پول به کسی که پول داده دعا کند پیر مرد کور ناگهان از جا پرید و قد راست کرد و دستان بلندش را مانند بال های کرکس گشود.

 پسر بچه پاهای همسریابی هلو موقت را گرفت

ایزابل از ترس تقریبا فلج شده بود. مرد پیر با یک حرکت برق آسا بالا پوش پشمی عظیم خود را از روی شانه هایش برداشت و آن را طوری روی سر سیگونیاک انداخت که از سر تا پای هلو همسريابي را پوشاند. اطراف بالاپوش را با قطعات سرب پوشانده بودند و سیگونیاک نمی دانست که چگونه خود را از زیر این بار سنگین و غیر قابل نفوذ نجات دهد. همسر موقت هلو حتی درست نمی توانست نفس بکشد. ایزابل برگشت که فریاد بزند و کمک بخواهد ولی یک دست قوی روی دهان او فرود آمد و همسر هلو را از زمین بلند کرد. پیر مرد کور بطرزی معجزه آسا تبدیل به مردی قوی هیکل چالاک شده و شانه های ایزابل را گرفته و پسر بچه پاهای همسریابی هلو موقت را گرفت و آن ها با سرعت او را به یک پشته گیاه که مردی با ماسک و اسبی راهوار منتظر بود بردند.

دو مرد ماسک دار دیگر که سوار بر اسب و تا دندان مسلح بودند نیز پشت یک دیوار کمین کرده و منتظر بودند. ایزابل بیچاره که از ترس تقریبا ضعف کرده بود در مقابل سوار اولی متوقف و با یک تسمه بلند که به دور کمر او و کمر سوار کار بسته شده بود امکان هر حرکتی را از سلب کرده بود. تمام این کارها با سرعت حیرت انگیزی صورت گرفت که مثل این بود که حمله کنندگان این کار را بارها و بارها تمرین کرده بودند. مردی که ایزابل را در آغوش گرفته بود با یک دست همسریابی هلو موقت را محکم به خود فشار داده و با دست دیگر افسار اسب را گرفته و مهمیز های خود را به پهلوی اسب فشرد. اسب مانند برق و باد به حرکت در آمد. تمام این کارها به سرعتی انجام شد که امکان ندارد در چنین زمان کوتاهی بشود آن را توصیف کرد.

در این ضمن سیگونیاک دیوانه وار سعی می کرد که خود را از زیر بالاپوش سنگین بیرون بیاورد. همسر هلو مثل گلادیاتور های رومی شده بود که در تور حریفشان گرفتار می شدند. علاوه بر خشم و نگرانی هلو همسريابي در زیر این بالاپوش سنگین نفس نمی توانست بکشد. همسر یابیه هلو در همان حال به این فکر افتاد که چنین کاری می بایستی زیر سر دوک دو والومبروز باشد. ناگهان فکری بخاطرش رسید که می تواند با استفاده از خنجری که به کمر دارد خود را از گیر این بالاپوش سنگین که مثل بالاپوش سربی ارواح در کتاب روی سر و بدن خود دارند نجات دهد. با دوسه ضربه شدید و سریع سیگونیاک بالا پوش را شکافت و آن را از خود دور کرد. صدای زاری و طلب کمک ایزابل بگوش همسر یابس هلو رسید و مرد سوار بر اسب که ایزابل را با خود می برد دید که در مزرعه مجاور اسب می تاخت. او آشکارا به طرف یک انبوه درختان در مسافتی نسبتا طولانی از جایی که او ایستاده بود می رفت.

مطالب مشابه


آخرین مطالب