
خانمتم به نظر سایت همسریابی شیدایی در كهگيلويه (Free) خوب نیس! ببینم پول مول که داری نه؟ نفسم رو فوت کردم: آره یه قدری دارم؛ ولی تا خود تهران نمیایم باهاتون! اشکال نداره! بیاین سایت همسریابی در استان کهگیلویه و بویراحمد. به طرف ثبت نام در سایت آناهیتا رفتم و کمکش کردم بلند بشه. سوار ماشین شدیم و راننده حرکت کرد. تهران آخرین جایی بود که میخواستم برم؛ ولی تو این اوضاع ظاهرا بازم این شهر پردردسر دست از سرم بر نمیداره!
در نظرم بود بریم کرج یا رباط کریم؛ اما دست روزگار پلکهام رو روی هم انداخت تا بخوابم و قدرت تصمیم گیری نداشته باشم. شهر خیلی عادی به زندگی ادامه میداد، انگار نه انگار که موجوداتی به اسم دود در حال پاکسازی بودن. مردم رفت و آمد میکردن و به کار و زندگیشون میرسیدن. گرچه طی این سالها هم به طرز عجیبی به حضور دودها عادت کرده بودن. برخالف میلم، باز به تهران برگشتیم. از ثبت نام در سایت آناهیتا یکم دلخور بودم که بیدارم نکرد و به راننده گفت ما رو تا اینجا برسونه. نامرد هرچی پول نقد همراهم بود ازم گرفت و حتی وادارم کرد از خودپرداز براش کارت بکشم و پولش رو بدم! خب آخه مرتیکه چی میشد خیرت به آدم میرسید؟ همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد میزدی؟
ثبت نام در سایت آناهیتا که فرار کردم
گلم همه که مثل شما خوب نیستن میدونستم ثبت نام در سایت آناهیتا که فرار کردم تحت تعقیبم و همهی حسابهام چک میشه. یعنی سایت همسریابی در استان کهگیلویه و بویراحمد محمدعارف فهمیده من توی تهرانم. ثبت نام درسایت همسریابی میگفت خب کجا میرفتیم؟ جای دیگه آشنایی نداشتیم. اگه هم کسی رو میشناختی معلوم نبود کمکمون کنن یا نه! تا حدی حق داشت. منم مطمئن نبودم کسی کمکم کنه. مخصوصا وقتی یه فراری بودم! همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد میگفت کسی رو میشناسه که ممکنه کمکمون کنه ولی نشونیای ازش نداره! شب گذشته، خسته و کوفته به تهران رسیدیم و به سختی به یکی از راه یافتیم و شب توی خونه ی همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد خوابیدیم. بعد از اینکه مقداری پول از حسابم برداشتم تا به اون مرده بدم، خواستم مقداری بیشتر بردارم اما حسابم مسدود شده بود.
همه حساب هام مسدود شده بودن. این یعنی کمر بسته بود به پیدا کردن ما! قاعدتا بدون پول کاری از دستمون بر نمیاومد! برای همین آه در بساط نداشتیم. همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد هم ساعت نه صبحه و ما با پای پیاده و شکم گرسنه داریم به سمتی میریم که سایت همسریابی شیدایی در كهگيلويه (Free) میگه! سی هزار تومن برام مونده بود که ثبت نام درسایت همسریابی گفت واقعا باید پس اندازش کنیم. به من بود یه صبحونه حسابی میزدم به رگ! پس انداز چیه؟ خانوم هنوز نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟ نپرسیدی که بگم! لحنش یکم شیطون و خندون بود! خوشحال شدم. این یعنی هنوز امیدوار و آرومه! خب سایت همسریابی در استان کهگیلویه و بویراحمد میپرسم! کجا داریم میریم؟ باشگاه. باشگاه؟ ثبت نام در سایت آناهیتا وقت ورزشه به نظرت؟
خندید: نه! یکی از هم رزم هام ممکنه کمکمون کنه! از کجا مطمئنی؟ چهرهاش یکم ناامید شد: راستش زیاد مطمئن نیستم؛ ولی از مهربون های روزگاره و خب.... چند وقته میشناسیش؟ - فکر کنم چند ماه! پوکر شدم: مسخره کردی من رو سایت همسریابی شیدایی در كهگيلويه (Free) آخه کدوم آدمی کسی که فقط چند ماه میشناختش رو یاری میرسونه اونم وقتی فراریه؟ چیزی نگفت. دیگه نزدیک شده بودیم، منم چیزی نگفتم. تا زمان تموم شدن تایم سایت همسریابی در استان کهگیلویه و بویراحمد رزمی اونجا موندیم. تا وقتی که دخترها با لباسهای سفید بیرون اومدن، من موندم بعد اون همه ورزش و عرق ریزون چطور همشون اون آرایش غلیظ رو حفظ کردن؟ ثبت نام درسایت همسریابی سایت همسریابی شیدایی در كهگيلويه (Free) هم که همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد! برادرم نگاهت خودشه!