کاری می کردم نمی شد. تمام بدنم بی حس شده بود از خستگی. نشستم رو سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین و به خودم لعنت فرستادم رو سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین نشسته بودم و سرم و گذاشتم رو زانوم یهو یه سنگ نسبتا بزرگ افتاد تو سایت همسریابی بهترین همسر و خورد به دستم. از جام پریدم و بالا سرمو نگاه می کردم یه سنگ دیگه اومد اکه جا خالی نداده بودم می خورد تو سرم و داغون می شدم.
بعد از چند لحظه دیدم هر ثانیه داره سنگ میفته تو سایت همسریابی بهترین همسر انگار از اطرف سنگ می نداختن توش. با دستام سرمو گرفته بودم و همین طوری سنگای ریز و درشت می خورد به دست و بدنم و صدای خنده های وحشتناک از بیرون میومد و من مونده بودم چی کار کنم.
از سایت همسریابی بهترین همسر بیام بیرون
تا این که تصمیم گرفتم هر جوری شده به هر جون کندنی هست از سایت همسریابی بهترین همسر بیام بیرون تمام سعی خودم و کردم پام و گذاشتم رو چکش و بالاخره اومدم بیرون سریع پا شدم و اومد لبه سنگ باورم نمی شد تمام تنم یخ زد پاهام سست شد طوری که خوردم سایت همسریابی بهترین همسر جدید دورو ور سنگ اشباح سفید رنگی بودن که خم می شدن و از سایت همسریابی بهترین همسر جدید سنگ می گرفتن و پرتاب می کردن سمت سایت همسریابی بهترین همسر تا من و دیدن همشون یه لحظه مکث کردن و به من نگاه کردن بعد همشون باهم از سنگ دور شدن و بین درختا ناپدید شدن از جام نمی تونستم تکون بخورم نفسم بالا نمیومد.
رو سایت همسریابی بهترین همسر جدید می کشیدم
معلوم بود همین نزدیکیا هستن صداهاشون میومد صداهای عجیب. صدای خنده. پچ پچ کردن. صدای خش خش برگ و بعد صدای خنده. حس می کردم از لابلای درختا دارن نگام می کنن. من خودم و رو سایت همسریابی بهترین همسر جدید می کشیدم به سمت تفنگ تفنگ و گرفتم و از جام بلند شدم و داد می زدم کثافتا برید گم شید می کشمتون بعد هی دور خودم می چرخیدم همش حس می کردم یکی از پشت داره بهم نزدیک میشه. تو همین حالت انگار یه چیزی بهم خورد و من نزدیک بود بیفتم تا اومدم برگردم ببینم چی بود دوباره از یه سمت دیگه این اتفاق افتاد و بعد صدای خنده دور ورم می شنیدم و هی تنه می خوردم و تند تند شلیک می کردم با هر بار شلیک کردن صدای خنده ها شدید تر می شد تا اینکه خوردم سایت همسریابی بهترین همسر انلاین و دیگه نمی تونستم از جام پا شم و تمام بدنم قفل شده بود انگار یکی دست ها و پاهام و نگه داشته بود و یکی داشت خفم می کرد هر چی زور زدم حتی یه ذره هم از جام تکون نخوردم تو همون حالت خفگی می فرستادم ولی هیچ تاثیری نداشت درست تو اوج خفگی یهو دست و پام ول شد و تونستم از جام تکون بخورم. مغزم کار نمی کرد. چیکار می کردم. اول تصمیم داشتم فرار کنم اما فکر اینکه پام و بزارم تو جنگل تاریک تنم رو می لرزوند.
تند تند نفس می کشیدم و اشکم در اومده بود بهترین جای ممکنی که به ذهنم رسید همون سایت همسریابی بهترین همسر انلاین بود با یه حرکت خودم و پرت کردم تو سایت همسریابی بهترین همسر انلاین و زود گوشی موبایلم رو در اوردم.
داداشم سایت همسریابی بهترین همسر توران 81
دیدم یه دونه آنتن داره شماره خونه خودمون رو گرفتم. زنگ می خورد اما کسی گوشی رو نمی گرفت. داشتم ناامید می شدم که داداشم سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 آلود گوشی رو گرفت و گفت الو فقط یه کلمه گفتم منو نجات بدید. داداشم گفت تویی ؟ کجایی ؟ بیای خونه بابا بیچارت می کنه. گفتم ببین من تماسمون قطع شد و همون یه آنتن هم رفت.
دوباره سنگ انداختن شروع شد. دیگه بیخیال شده بودم و همین طوری نشسته بودم ته ادرس همسریابی بهترین همسر و سنگا بهم می خوردن سر و صورتم خونی شده بود. داشتم زیر سنگا مدفون می شدم. صدای خنده های وحشتناک رو می شنیدم که دور و نزدیک می شد بعضی وقت ها هم صدا از بالای ادرس همسریابی بهترین همسر میومد و احساس می کردم میان دم ادرس همسریابی بهترین همسر و من و نگاه می کنن و میرن دیگه نایی نداشتم که یهو صدای زنگ موبایلم رو شنیدم. گوشی رو از بین سنگا در آوردم. اون ور خط پدرم بود. پسر تو کجایی؟ وقتی چشمام و باز کردم دیدم تو رخت سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 دراز کشیدم و سرم باندپیچی شده و همه بدنم درد می کنه.
افتاد رو سایت همسریابی بهترین همسر انلاین
بعد داداشم رو دیدم که داره با تلفن حرف میزنه از جام بلند شدم و به زحمت اومدم سمتش پشتش به من بود یه دفعه برگشت و تا منو دید گوشی رو پرت کرد و از رو صندلی افتاد رو سایت همسریابی بهترین همسر انلاین. من خندم گرفت. از اون خنده های بلند و وحشتناک. داداشم با ترس نگام می کرد و با التماس گفت تورو نخند دو هفته ای افتاده بودم خونه و نمی تونستم بیرون برم. تا اینکه بالاخره حالم بهتر شد و از خونه زدم بیرون. اولین کاری که کردم زنگ زدم به دوستم و یه قراری گذاشتیم تو پارک پشت شهرداری بچه های قائم شهر می دونن کجا رو میگم وقتی نشستیم برای چند دقیقه هر دو ساکت بودیم تا اینکه دوستم گفت: عجب شبی بود. باورت میشه ؟ من که همش و یه سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 می دونم گفتم: میشه خفه شی؟
یه سایت همسریابی بهترین همسر گزینی سنگین
دارم فکر می کنم. یه نگاه چپی به من انداخت و گفت به چی ؟ گفتم: به اینکه تو اون شب کدوم گوری بودی ؟ دوستم خندید و گفت بزار بهت بگم چه بلایی سرم اومد دوستم تعریف کرد. اون شب بعد از این که تو رفتی تو ادرس همسریابی بهترین همسر منم سایت همسریابی بهترین همسر دنیا. من آدمی هستم که هر چی هم خسته باشم و سایت همسریابی بهترین همسر دنیا بیاد یه ربع می کشه تا سایت همسریابی بهترین همسر دنیا ببره اما اون شب همین که سرم و گذاشتم سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی بهترین همسر گزینی گرفت. یه سایت همسریابی بهترین همسر گزینی سنگین دیگه چیزی نفهمیدم. تا اینکه سردم شد. و آروم از سایت همسریابی بهترین همسر گزینی پا شدم صبح زود بود. هوا تقریبا روشن شده بود. از جام پا شدم و دورو ورم و نگاه کردم یه مدت همین طوری گیج و منگ بودم. من وسط یه راه خاکی بودم که اصلا برام آشنا نبود. لباسام رو تکوندم و یه سمتی رو گرفتم و به راه افتادم تا اینکه به یه ده رسیدم و جلو در نشستم. تا این که یه نفر از تو اومد بیرون. قیافش آشنا بود از من پرسید تو پسر فلانی نیستی؟ گفتم آره. گفت اول صبح اینجا چیکار می کنی ؟ گفتم گم شدم. اونم به من گفت پاشو بیا و بعد با وانتش منو رسوند خونمون بعدا فهمیدم من چند روستا اون طرف تر بودم بعد پدرم ظهر اومد خونه و تمام ماجرا رو تعریف کرد که پدر تو نصف شب اومد در خونه ما و با پدر من اومدن طرف سنگ و تورو بیهوش پیدا کردن و کلی دنبال من گشتن اما خبری از من نبود. بعد پدرم تا ظهر تو جنگل بوده دنبال من و ظهر هم اومد خونه و منو دید و باقی ماجرا.