
بعد تازه از هر کدوم دوهمدم سایت ازدواج خوشم اومد و قصدم ازدواج بود، خودم رو بزنم به بیهوشی، تنفس مصنوعی و اینا دیگه. بیشتر از قبل خندیدم بیشعور. میدونی من چرا بیشعورم؟ چرا؟ چون شعورام رو دادم به تو؛ دیدم خیلی بیشعوری دلم سوخید همش رو دادم بهت. این بار از ته دل خندیدم اون دختره بود همش من رو میدید میمرد، اون هنوزم هست؟ دوهمدم سایت ازدواج رو میگفت. از دوهمدم سایت ازدواج خوشش میاومد آره. بیام با اونم دو کلوم اختلاط کنم. خو؟ قاطعانه جواب دادم نه. زد زیر آواز با چشمات نه نگو با عشق همخونه شو، یه امشب مثل من تو هم دیوونه شو. بلافاصله ادامه داد مگه با چشمم میتونن نه بگن؟ صدام پر از خنده بود نه. پس این داداشه چی میگه؟ ولم کن، من چه بدونم آخه؟ وای! خاک عالم! آبگوشتم سوخت خواهر! با خنده کردم.
سایت ازدواجی دوهمدم زدم و گوشی رو انداختم رو میز
سایت ازدواجی دوهمدم زدم و گوشی رو انداختم رو میز. میدونست من چقد عاشق دوهمدم سایت ازدواج بودم. ساعت دور و ورای هشت شب بود که با شنیدن صدای گریه یه دختر بچه، رفتم حیاط. حدودا چهار پنج سالش بود و سایت ازدواج دوهمدم جدید چهره بانمکی داشت. زود رفتم طرفش و خم شدم تا ببینمش. تا من رو دید، ترسید و از جا پرید. سعی کردم لحنم مهربون باشه نترس عزیزم! سايت ازدواج دوهمدم داری گریه میکنی؟ با آستین پیرهن صورتیش، اشکاش رو پاک کرد و نگاه مشکی رنگش رو دوخت بهم.
لرزش صداش ناراحتم میکرد سایت ازدواج دوهمدم جدید گفت بمونم اینجا، بره داروهام رو بگیره؛ ولی هنوز نیومده. سایت ازدواجی دوهمدم تحویلش دادم خب قشنگم این که دیگه گریه نداره! با هم منتظرش میمونیم تا بیاد. انگار خوشحال شد. ذوق زده گفت میشه بریم دم در منتظر بمونیم؟ دو دل بودم. نگاهی به در خروجی سایت ازدواج دوهمدم جدید دادم و یکی به چهره دختربچه. لبخند دندوننمایی زدم سايت ازدواج دوهمدم نمیشه؟ اونم خوشحال، لبخند رو ل**ب برجسته و قرمزش کاشت و نگاهم کرد.
احساس کردم سایت ازدواج دوهمدم جدید رو دیدم
دست کوچیک و تپلش رو گرفتم و راه افتادیم. تازه رسیده بودیم دم در، احساس کردم سایت ازدواج دوهمدم جدید رو دیدم. نگاهم رو که دقیقتر کردم، ناپدید شد. نگاه متعجبم رو دور و بر خیابون چرخوندم. به خودم اومدم و دیدم قلبم دیوانهوار میکوبه. چند ساعتی میشد که بهش فکر نمیکردم؛ ولی با این وضع دوباره همون آش شد و همون کاسه.
چشمام رو برای لحظاتی بستم. نفسم تند شده بود. در عرض چند لحظه به هم ریختم. احساس میکردم کسی قلبم رو تو مشتش گرفته و له میکنه. وقتی نگاهم به چهره متعجب دختر بچه افتاد، زود خودم رو جمع و جور کردم و سایت ازدواجی دوهمدم زورکی براش زدم نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو. با انگشت اشاره اش، موهای فر خورده و مشکیش رو به بازی گرفت.
لحن بچگونه اش دلنشینترین چیز برای من تو اون دقایق بود لیانا؛ ولی سايت ازدواج دوهمدم صدام میکنن. نشستم کنارش و با همون سایت ازدواجی دوهمدم که حالا پررنگتر کرده بودم، دستی رو موهاش کشیدم چه اسم قشنگی! موهاش رو از بند انگشتش رها کرد و با ذوق و شوق گفت میدونی چرا باباجون سايت ازدواج دوهمدم صدام میکنه؟